♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزی یکی از همسایه ها برای گرفتن الاغ ملا نصرالدین به پیش ملا نصرالدین آمد
و از او خواست تا الاغش را دو سه روزی به او قرض بدهد
ملانصرالدین هم شروع کرد به گفتن اینکه به جان عزیزت الاغ را به یکی از دوستان دادم که تا چند روزی پیش او باشد
*malos* *malos*
در همین لحظه الاغ بخاطر شنیدن صدای ملانصرالدین شروع به عر عر داخل طویله میکنه
:khak: :khak:
و همسایه رو به ملانصرالدین میکند و میگه
بابا دمت گرم نمیخوام الاغت رو بخورم که این کارا رو میکنی ، من نمیدونم حرف تو رو باور کنم یا عر عر الاغت که از طویله خونه ات میاد
*talab* *talab*
ملانصرالدین جواب میده میگه
من از شما توقع نداشتم که اینطوری برخورد کنی و حرفه منه پیره مرد که عمری از من گذشته رو قبول نکنی
و حرف این الاغه خره بی شعور رو باور کنی
*ey_khoda* *ey_khoda*
الاغ لجباز و ملا نصر الدین
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزی ملا نصرالدین الاغش را برای فروش به بازار برد
دلال مشتریان رو جمع کرد و الاغ رو برای فروش معرفی کرد
هر کدام از مشتری ها شروع به بررسی الاغ کردند
یکی دمه الاغ رو معاینه میکرد یکی دندون هاش رو
:khak: که ناگهان الاغ خر شد :khak:
و شروع به جفتک و لغت انداختن و گاز گرفتن مشتری ها کرد و همه فرار کردند
*gorz* *gorz*
دلال پیش ملا نصر الدین اومد و گفت
این الاغه خرت رو هیشکی نمیخره
*bi asab* *bi asab*
ملا نصر الدین هم گفت منم برای فروش نیوورده بودمش ؛ اورده بودم مردم ببینن که عجب الاغ خری دارم و از دستش چی میکشم
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
*bi asab* ملا نصر الدین الاغی بسیار تنبل داشت *bi asab*
و همیشه باعث زحمت برای ملا نصر الدین میشد
یک روز ملا از میان بازار عبور میکرد و به فکر چاره بود
*tafakor* که یاده یک حقه ی قدیمی افتاد *tafakor*
و به مغازه ی فلفل فروشی رفت و یک داه فلفل از صاحب مغازه گرفت
*amo_barghi* و فلفل رو زیر دمه خرش قرار داد *amo_barghi*
خر از سوزش تندیه فلفل شروع به تند حرکت کرد و آنقدر سرعتش زیاد شد که ملانصر الدین خسته شد
*dingele dingo*
و ملا نصر الدین دوباره به مغازه فلفل فروشی بازگشت و به صاحب مغازه گفت فلفلی دیگر بده
صاحب مغازه پرسید فلفلی که دفه قبلی بردی کافی نبود ؟
ملا نصر الدین گفت چرا کافی بود این دیگری را برا خودم میخوام تا به خرم برسم
:khak: :khak: