♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خدا خر را آفرید و به او گفت
تو بار خواهی برد،
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد
و از عقل بی بهره خواهی بود
و سی سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خدا سگ را آفرید و به او گفت
تو سگ خواهی بود و همیشه باید به نگهبانی بایستی
و وفای تو شهره خواهد بود
غذای تو هر چیزی هست که صاحبانت از کرم به تو ببخشن
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خدا میمون را آفرید و به او گفت
تو حیوانی پر از جنب و جوش هستی و هر لحظه به این طرف و اونطرف میپری
و به راحتی میتونی دیگران رو سرگرم کنی و مشغولشون کنی
و سی سال عمر خواهی کرد.
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
و خداوند انسان را آفرید
و به او گفت: تو انسان هستی.
گفت تو با هوش ترین موجود روی زمین هستی دارای قدرت تفکر و اراده هستی
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی
و میتونی بر تمام حیوانات بهره برداری کنی
و تموم جهان رو تحت کنترل در بیاری
و تو سی سال عمر خواهی کرد.
انسان اعتراض کرد گفت خدایا من که اشرف مخلوقاتم سی سال عمر کنم
اونوقت خر و سگ و میمون هم سی سال عمر کنن
خدا رو به سگ و میمون و خر کرد گفت میتونم از عمری که براتون کنار گذاشتم کم کنم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خر کمی فک کرد گفت خدایا این زندگی که برای من در نظر گرفتی سخته و برای من پونزه سال کافیه
انسان گفت خدایا این اضافه ی عمر خر رو به عمر من اضاف کن
سگ کمی فکر کرد گفت خدایا این سی سال برای نگهبانیه من زیاده و خیلی سخته برای من ده سال کافیه
انسان طمع کرد و گفت خدایا این بیست سال از عمر سگ که نخواست به عمر من اضاف کن
میمون هم گفت خدایا سی سال برای من زیاده و برای من بیست سال کافیه
و انسان دوباره باقی عمر میمون رو هم از خدا خواست تا به عمرش اضافه کند
خداوند در خواست انسان و بقیه ی موجودات رو قبول کرد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
و از آن به بعد انسان سی سال عمر طبیعی خود را انسان زندگی کرد
و بعد پونزه سال مثل خر کار کرد تا بتونه زندگیه خود رو بچرخونه
و ده سال مانند میمون کودکانش را مشغول و سرگرم کرد
و بیست سال سن و سال پیری را مانند سگ نگهبانی در دم کوچه و نگهبان خانه و وسایل میگذراند