باز هم روز های تکراری شروع شد
بازهم درس،مدرسه،سکوت
غم،تنهایی ،سکوت
مشق،غصه،سکوت
رنج،سکوت،سکوت
سکوت........و .......باز هم سکوت
آری هنوز هم سکوت کرده ام .هنوز هم فکر میکند غافل از همه چیز به زندگیم ادامه میدهم...هه
زندگی این روزها واژه ی مبهمی است برایم
زندگی دیگر معنا ندارد وقتی او
وقتی او با تمام گستاخی و نامردی رفت
وقتی دید دلبسته اش شدم رفت
وقتی اعترافم را شنید رفت
آری او رفت
و مرا با یک دنیا غم تنها گذاشت
هنوز هم خاطراتش،لحظه به لحظه جلوی چشمانم است
هنوز هم چهره ی مهربانش را لحظه به لحظه در خاطر دارم
هنوز هم با یاد لبخند گرمش زندگی میکنم
آری او رفت
و من را با یک دنیا سوال تنها گذاشت
میخواستم بپرسم ....چرااااااا؟
چرا آن وقت که دیدی وابسته ی لبخند شیرینت شده ام رفتی؟
چرا به من گفتی تا ابد....اما رفتی
چراااااااااااااااااااااا؟
مگر ندیدی کار هر روزم شده بود دزدکی نگاه کردنت
چند بار مچم را گرفتی ؟؟؟
چند بار مرا مهمان لبخند گرمت کردی
چرا مرا وابسته کردی؟؟
امروز جایگزینت را دیدم
هه
نه نمیتوانم بگویم جایگزین
چون هیچ کس در قلبم جایگزین تو نخواهد شد تا ابد
وقتی امروز اسمت را از زبان او شنیدم اشک در چشمانم جمع شد
وقتی گفت جای تو میان ما سبز است
دلم ریخت
چرااا؟
پس قول هایی که دادی را یادت رفت..شاید هم به این فکر کردی که اگر بروی من فراموشت میکنم؟!
نه اشتباه نکن
من هیچ وقت خاطراتم را،نگاه هایت را،دزدکی نگاه کردن هایم را،و مهم تر از همه لبخند شیرینت را فراموش نخواهم کرد
خاطراتت یک به یک صف کشیده اند
انگار میخواهند از اینی که هستم دگر گون ترم سازند
حالم خراب است
خیلی خراب...بغض گلویم را می فشارد اما من نمیخواهم دوباره اشک بریزم ،نمیخواهم دوباره به خاطر خودخواهی هایت اشک بریزم
نمیخواهم یادآوری کنم که احساسم مرده است
نمیخواهم قلبم را که از سنگ شده یادآوری کنم
اما نمیدادم چرا همه چیز دست به دست هم داده اند ..تا به یادم آوردند
به یادم آورند آن اشک هایی را که به خاطرت ریختم و تو ندیدی و حتی با خبر هم نشدی
امروز جای خالیت را دیدم و آن تابلوی بسم الله
که خاطراتی دارد
اما چه فایده تو نیستی و من داغونم
آری داغون
oOoOoOoOoOoO
*oOoOoOoOoOoO*
دوستان اینم یکی دیگه از نوشته های من هست..ببخشید اگه یکم طولانی شد..تو اون قسمت که اسم مدرسه و مشق آوردم فک نکنید سنم کمه ...فقط اون چیزی که شما فک میکنید نیستم.☺
♥♥.♥♥♥.♥♥♥
اشک چیست؟
این واژه ی سه حرفی که غوغا می کند ؛ واژه ای که تنها سه نقطه دارد اما می تواند دنیا را دگر گون سازد
می تواند زخم های دلم را تسکین دهد
می تواند همدم تنهایی هایم باشد
می تواند بالش شب هایم را خیس خیس کند و می تواند قلبم را شرمنده کند
آری می تواند شرمنده کند این قلب ساده ام را که زود قضاوت کرد ؛ اشک قلبم را محکوم به سادگی کرد . محکوم به تنهایی ، محکوم به سکوت
باید بگویم اشتباه می کردم ؛ اشک سه حرف ندارد خیلی حرف دارد
حرف هایی که خیلی وقت است در دلم مانده و اما من نقاب بی تفاوتی بر چهره ام زدم ؛ نقابی از شادی از لبخند اما کسی نمی داند در دلم چه می گذرد
چه چیز هایی که دیدم و نبریدم. چه حرف ها که شنیدم و سکوت کردم و چه زجر ها که کشیدم و دم نزدم
اشک با آمدنش نیمه ی پر لیوان را به من نشان داد.اشک با آمدنش به من فهماند که ساده بودم و بچگی کردم
به من فهماند که خوب نشناختمش
و از همه مهم تر به من فهماند که ارزشش را نداشت ؛ آری هیچ کس ارزشش را ندارد حتی او
و قطره ی آخر . . . به من فهماند که تنها کاری که من در آن ماهرم نابود کردن خودم است
و زمزمه های پایانی . . . محکم باش و دم نزن
زندگی ادامه دارد
*@@*******@@*
دوستان این متنی که ملاحظه کردید هم خودم نوشتم امید وار هستم خوشتون اومده باشه و نظرتان هم درباره نوشتم بدید
* داریوش ابراهیمی *
*~*****◄►******~*
من هم روزی شاد بودم،سرحال بودم،شیطون بودم،حتی خندیدن بلد بودم
روزهایی بود که گریه همدم من نبود،سکوت سهم من و تنهایی حق من نبود
روز هایی بود که برای نوشتن لحظه لحظه زندگیم برای نوشتن خاطراتم برای نوشتن خنده هایش برای نوشتن نگاه هایش لحظه شماری می کردم
.روزهایی بود که برای دیدنش پشت پنجره می ایستادم و غافل از زمین و زمان خودم را برای دیدنش آماده میکردم ، روزهایی بود که با چه بهانه های بچه گانه ای به دیدنش می رفتم
اما گذشت آن روزهای خوش ،انگار دنیا چشم دیدن شدیم را نداشت ..انگار...اصلا ولش کنید در یک جمله
(قلبم را شکست)
مراقب باشید شیشه های شکسته دلم پایتان را زخمی نکند.آخر دلم هزار تکه شد و تکه هایش در جای جای این کره خاکی پخش شده است،پس مراقب باشید
هنوز که هنوز است دنبال تکه های دلم می گردم
اما ضرب المثل است که همه چیز دست به دست هم داده اند که از اینی که هست دگرگون ترم سازند.مگر خراب تر از این می شوم ؟چگونه؟
روز های طولانی است که با خودم خلوت کرده ام.نه دیگر گریه امانم می دهد و نه نوشتن خاطرات درمانم می کند ؛ هه گفتم خاطرات ، این روزها دیگر خاطراتی نمانده است که بنویسم .زندگی من در سه بخش خلاصه می شود؛ اشک ،تنهایی،سکوت
حتی خدا نیز صدای شکستن قلبم را شنید ، فریاد هایم را شنید ، هق هق های شبانه ام را شنید و در آخر دعا هایم را شنید ، از خدا خواسته بودم که وابسته ام شود.آری دنیا چرخید و چرخید و چرخید ؛ حالا من پشت دیواری که او از تکه های قلبم ساخت و از آن بالا رفت نشسته ام
حالا او می خواهد راه رفته اش را برگردد.حالا او وابسته ام شده است ؛ حالا ا به انتظارم می نشیند.آنقدر کارهایش واضح است که شک و تردیدی در آن نیست که او دوستم دارد و وابسته ام شده
اکنون برای بازگشتش فرشی از تکه های قلبی شکسته ام پهن کرده ام.فقط به او بگویید :آهسته بیاید شیشه به پایش نرود
*@@*******@@*
دوستان عزیز این متنی که ملاحضه فرمودید و خودم نوشتم و نویسندش خودم بودم.اولین باره که به اشتراک می زارم نوشته هام رو اگه دوست داشتید بگید بیشتر بزارم و نظرتان هم درباره نوشته م بدید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥