..*~~~~~~~*.. مرد تنهای میانسال که به خوبی و خوشی در خانهاش زندگی میکرد، یک روز بعدازظهر مثل هرروز از سر کار به خانهاش میرفت که یکمرتبه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند مرد سواد درست و حسابی نداشت و فقط کلمات ساده را میتوانست بخواند، اما وسوسه میشود که کتاب را بردارد وقتی کتاب را باز میکند و نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند و نمیتواند آنها را بخواند، حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته:
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ توی محله مون خونه ای قدیمی بود صاحب اش یه پیر مرد بود که چند سالی میشد فوت کرده بود بچه هاش همه خارج از کشور زندگی میکردند واسه همین خونه خالی مونده بود بچه های محل اسم خونه رو گذاشته بودن متروکه ارواح چو افتاده بود که روح پیرمرده تو خونه سرگردونه، هیچ بچه کوچیکی جرعت رفتن به سمت اون خونه رو نداشت صبح که داشتم میرفتم مدرسه تو کوچه ای که متروکه ارواح بود یه صداهایی می اومد نزدیک خونه که شدم فهمیدم صدا از اونجاست، صداهایی مثل خنده و جیغ و داد و کوبیدن قابلمه روی زمین. از تعجب تمام شاخک های مغزم فعال شدن، یعنی کی اونجاست دلم میخواست از دیوار برم بالا و نگاهی به حیاط خونه بندازم ولی امتحانش به دیر رسیدن نمی ارزید ایندفعه اگه دیر میرسیدم اخراج رو شاخم بود پس بیخیالش شدمو با سرعت به طرف مدرسه رفتم. تو تمام مدت فکرم پیش متروکه و صداهاش بود نتونستم به سامان و امین بگم چون ممکن بود بگن خیالاتی شدی یا مسخره ام کنند و پیش خودشون بگن اردلان ترسید که نرفت تو خونه ببینه چه خبره اما یه چیزی مثل کرم تو وجودم وول میخورد باید حتما اسرار اون خونه رو کشف میکردم ادامه دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پنجره | قسمت اول ◄
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بهش ميگن خيال هموني كه باهاش ميتوني همه جا بري؛نه نيازي به بليط هواپيما هست نه قطار نه اتوبوس نه مترو و نه هيچ چيزه ديگه ميتوني يه گوشه از اتاقت بشيني زانوهاتو بغل كني و تو خيالت همه جا بری همه جا حتي ميتوني اون ادمي ام كه خيلي دوسش داري اما كنارت نيست رو تو خيالت باهاش زندگي كنی، باهاش حرف بزني، لباسي كه فكر ميكني بهش مياد رو تنش كني، باهم همه جا بريد، خيابونارو قدم بزنيد حتي ميتونيد سه تايي؛ "تو" و "اون" و "خيال" رو ميگم، سه تايي بريد مسافرت، تو خيالت ميتوني بهش بگي كه چقدر دوسش داري؛ حرفي كه ترس از دست دادنش تو واقعيت اين اجازه رو نميده بيانش كنی خيال خيلي جالبه لعنتي تنها چيزيه كه كسي نميتونه ازت بگيرتش، يه چيزيه واسه خودت، كاملا شخصی كه ميتوني يه دنياي جديد باهاش بسازی آدم ها با خيالِ كه زنده اند گاهي بعضي حقيقتها تو دنياي واقعي اونقدر تلخه كه فقط شيرييني دنياي خياله كه ميتونه اون تلخي رو خنثي كنه گاهي لازمه تو رويا باشي براي اينكه بتوني تو دنياي واقعي دَوْوم بياری بعضي وقتا بايد بيخيال دنياي واقعي شد و تو خيال زندگي كرد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آزاده فتاحی تو خیالم باهام مهربونی :)↜♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم