♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
تمام زن ها
یک مریم درون دارند
مریمی مهربان و زیبا
مثل پنجه ی آفتاب
این معصومه ها همگی
زمانی
یک گوشه از اتاق نشسته و
ساعت ها
عروسکی را روی پا خواباندند
عروسکی که هیچ گاه مهم نبوده
پدرش کیست
کجاست و کی می آید
زن
کودک
اما
زنانگی را سال ها تجربه کرده
تنهایی را
گاه گوشه ی آشپزخانه
بین یخچال و اجاق
گاه میان بالشتک و پشتی
و گاه به مساحت چارقدی کهنه
این حوای خردسال
بی خیال آدم و آمدنش
بارها برای خودش هوا پخته
بارها سر سفره ای خیالی
برای خرس های دور و برش شام کشیده
بارها اندازه ی عرض یک فرش
خرید رفته و زود برگشته
با کیف و شال و روسری های امانی
با تق و تقی هایی که به آن کفش می گفتند
خودش با خودش دوتایی رفتند
با خودش هم دوتایی برگشتند
خانه ی خیال این خانم
هیچ گاه سقف نداشته و
شب و روز را
با پلک خلاصه کرده.
آری
تمام زن ها یک مریم درون دارند
مریمی که زندگی بی مرد را می فهمد
مادری کردن بی شوهر را
مریمی که خوشبخت هم نباشد
پای میز آرایش و
لای صفحه ی کتاب
زیر تترون و ساتن
حین تا کردن روسری های حریر
یا زمان رقص و شانه کردن مو
دلخوشی را
فرض می گیرد
*********◄►*********
دیروز به مادرم زنگ زدم
بعد از مرگش تلفن ثابت خانهاش را جمع نکردیم ... نمیخواهم ارتباطمان قطع شود
هروقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم... تلفنش بوق میزند ... بوق میزند ... بوق میزند
وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است
الان چند سال میشود هروقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم
شماره "بیرون" را هم ندارم زنگ بزنم بگویم
"به مادرم بگید بیاد خونهاش، دلم براش تنگ شده "
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته " بیرون " ... امروز بهش زنگ بزن
برو پیشش ... باهاش حرف بزن ... یک عالمه بوسش کن ... صورتتو بچسبون به صورتش ... محکم بغلش کن... بگو که دوستش داری
وگرنه وقتی بره " بیرون " خیلی باید دنبالش بگردی
باور کنید " بیرون " شماره ندارد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پرویز پرستویی
قدر پدر مادرامونو بدونیم