گویند که در سنوات ماضی شیخنا لبخند زنان و لگد پران اندر شوارع وادی قدم بزدندی و از خویش حرکات نامعقول بروز بدادی و چونان فنر به هوا بجستی
چو این حالتش بر اهل وادی هویدا بگشت...فضولی شیما نام بر شیخنا وارد شدی و سوال از وی همی بپرسیدی که ای اصخر گوزمار...تو را چه میشود؟
شیخنا بر وی بنگریستی و پس از اندکی راه خویش در پیش گرفتی و برفتی...روایت است که زیر لب هروله کنان بفرمود:جواب ابلهان خاموشیست
پس اهل وادی در شگفت بشدندی زین حرکات شیخ
پس از چندی رندی شیخنا را اندر پستویی به دام انداختی و گفتی
یا شیخ گر نگویی سبب جست و خیزت را تو را ریقمال نومایم و بر تو ریق خورانم تا هلاک گردی
پس شیخ فرمود: زینهار گر این کنی و گر رخصت دهی بگویمت مرا چه باشد
پس بدان و آگاه باش که دوش نخود فراوان تناول بنمودم و باد نخود اندر بطنم جمع بگردیدی و چونان فشار بر من وارد بگشت که افتان و خیزان بگشتم تا گوزی مهیب از من خارج بگردید..تا بدانجا که ماتحتم جر بخوردی و بخیه لازم بگشتمی و اهل نابخرد وادی مرا شاد و مترقص فرض بداشتند و خدایشان لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
زمون بچگی بابام یه خرگوش برام خریده بود سفیدو خپلی مپلی
*ghalb* *ghalb*
با آبجی بزرگم هی باهاش بازی میکردیم هی چادر سرش میکردیم و زجرش میدادیم
*shadi* *shadi*
مامانم رفت دشوری من به آبجیم گفتم بیا بپیچیمش لابه لای چادر بزاریم جلو پاش که اومد بترسه
*neveshtan* *yes*
خلاصه پیچیدیمش لا به لای چادر گذاشتیمش دمه دره دشوری ننمون هم اصن خبر نداشت ما هم واستاده بودیم کنار دیوار داشتیم هیر هیر هیر میخندیدیم
*hir_hir* *hir_hir*
ننم از توالت اومد بیرون پاشو گذاشت روش خرگوشه زرتی گوزید
*ey_khoda* *ey_khoda*
بعد اومد مثلا زیاد فشار نیاره روش سریع پاشو برداشت اون یکی پاشو گذاشت روش ؛ بعد لیز خورد شپلق نشست رو خرگوش
بعد هنوز هیر هیر میکردم
*hir_hir* *hir_hir*
این شد که چادر رو باز کردم و خرگوز رو تحویل گرفتم
*O_0* *O_0*
هنوز تاثیرات منفیش رو داخل رشدم احساس میکنم بعضی وقتا هم کابوس میبینم
*gij_o_vij* *gij_o_vij*
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
این یکی از خاطره هام بود که دوباره اوردمش بالا تا بتونید ببینید و بخونید