@~@~@~@~@~@ کمی هم بخندیم ولی اگه شهاب سنگ خواست بخوره زمین به ناسا بگید نمیخاد محاسبه کنه کجا میخوره خودمون میدونیم 😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خوزستان و بوشهر و هرمزگان کل عمرش دماش ۵۰ درجه به بالا بود! الان که کرونا اومده هواش منچستری شده! 😄😄😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خدایا یه دو دقیقه امتحان الهی نگیر بفهمیم داریم چه غلطی میکنیم 😀😀😀😀😀😀 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ جواب آزمایشت رو گرفتی؟ اره کرونا داری؟ نه خداروشکر سرطانه😑🧐😏😅 تا این حد ملت ترسیدن 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حالا باز خوبه اسم این ویروسا تو ایران انتخاب نمیشه فکرشو کن ذوالفقار 19 بگیری🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بزرگترین دلخوشیمون این بود که مردا صبح میرفتن شب میامدن که کرونا اونم ازمون گرفت...😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ میگما......نمیشه کرونا بشینه تو خونه ما بریم بیرون حوصلمون سر رفته 🥺😬🤣🤣🤣🤣🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ كل جهان دارن ايران رو مثال مى زنند كه چقدر با فرهنگيم حمله نكرديم فروشگاه ها، حاجى اينا نمىدونند ما پول نداريم 😂😂😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار شاعر منظور بدی نداره فقط زیاد تو قرنطینه مونده اعصاب نداره 😁😂😂🤣🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ مایی که با روغن پالم و وایتکس تو شیر و گوشت خر و گربه نمردیم اگه با کرونا بمیریم خیلی زور داره . 😁😁😂😂😕😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هی تو اینستا و تلویزیون میگن زندگی ادامه داره خوب اینا که خودمون میدونیم مشکلمون اینه ما تو ادامه اش هستیم یا نه 😂😂😜😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ زلزله اومده به جا اینکه برم بیرون ، هول شدم رفتم دستمو شستم خدایا تکلیف مارو روشن کن 😁😂😂🤣🤪🤪 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این قرنطینه تموم بشه من از خونه برم بیرون دیگه بر نمیگردم😅😅😁 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شب ٢١ام قرنطينس چراغارو خاموش كنين ميخوام دلاتونو ببرم ووهانِ خراب شده 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ایران خودرو و سایپا قراره ماسک تولید کنن؟ احتمالا باید پیش خرید کنیم و ٦ ماه پس از اتمام کرونا بهمون دستمال کاغذی میدن...😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فک کن ۱۵-۲۰ فروردین اغذیهفروشا و رستورانا برن سر کارشون، بعد دو هفته بهشون بگن جم کنید ماه رمضونه! 😂😂😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اینقد گفتیم شنبه خر است ...که همه روزامون شد جمعه😩 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اون دنیا شاید از آدم واسه خوردن اون سیب لعنتی بگذرم ولی از نوح واسه اون یه جفت خفاشی که با خودش برد تو کشتی هرگز نمیگذرم :))) 😁😂😂🤣 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ قرار شده بعد از تعطیلات کرونا تعطیلات جدید بدن که مردم برن سفر تا خستگی تعطیلات قبلی رو در کنن 😁😂😂🤣🙃 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از دوستانے ڪه پارسال برام سال خوبے رو آرزو ڪردن تقاضا میڪنم امسال دیگه آرزو نڪنن. مرسے 😂✋ @~@~@~@~@~@ خوش باشید❤
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گویند که عشاق جهان عقل ندارند یعنی تو خری ، من به مراتب ز تو خرتر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ علیرضا فیاض
شونره آذر روز دانشجو تو ایرانه یه خاطره برا اون روز دارم که میگم خدمتتون ترم اخر دانشگاه بودم و قدیمی برا همین اتاق بسیج دانشجویی رو دادن بهم که ژتون غذای دانشجو ها رو بدم البته خودمم بدم نمیومد چون میشد روزی چندتا ژتون تک زد و وقتایی که غذای سلف سرویس دانشگاه خوب بود..یه دل سیری از عزا دراورد یا به داد رفیقا ی گشنه رسید خلاصه که بد نبود روز شونزده اذر بهم گفتن که از بعد از ظهر تو اتاق باشم چون مراسم بود و برا خوابگاههای بیرون دانشگاه غذا نمیبرن تا همه اجبارا بیان تو مجتمع مرکزی و منم ژتون اضطراری به اونایی که میان بدم برا شام اینطور که مشخص بود از چندتا از دانشگاههای شیراز هم میومدن و اصل کار من خدمت دهی به اونا بود ^^^^^*^^^^^ القصه تا وسطای مراسم کار من شد ژتون دادن به ملت اخرای مراسم که میخواستن شام بدن...منم هُل خوردم تو سالن مراسم عجیب بود که چلوماهی و نوشابه و مخلفات تو ظرف یکبارمصرف سرو کرده بودن قاشق و چنگال یکبار مصرف هم داخل ظرف رفتم کنار دوستام نشستم و شروع کردم شام خوردن حین خوردن چنگال پلاستیکی شکست..اونو انداختم دور و با قاشق ادامه دادم که قاشقه هم شکست..ارزونترین مدلش رو خریده بودن ناکس ها عوض چلو ماهی رو با خریدشون جبران کرده بودن دیدم انگار نمیشه ادامه داد طبق روش اجداد بز چرون خودم با دست نشستم به خوردن خدایی کیف هم میداد یه لحظه دیدم کل ردیف دوستان دارن با دست میخورن..دیگه عادی شد..یه مِلِچ مولوچی راه افتاده بود که واویلا حضرات رؤسای دانشگاه هم برا اینکه رزومه ی کاریشون عالی بشه از صدا و سیما و خبرنگارها هم دعوت کرده بودن تا این مراسم رو پوشش بدن به جهت پاچه خواری بالا دستی های خودشون شام تموم شد..مراسم تموم شد..منم از خستگی زیاد رفتم تو همون اتاق بسیج..در رو قفل کردم و کپیدم..فرداش هم تا عصر کلاس داشتم عصر فرداش رفتم خونه ^^^^^*^^^^^ در بدو ورود حس کردم یه خبرایی هست چون همه چی مشکوک بود وارد که شدم داداشم رو دیدم..تا سلام کردم منفجر شد از خنده..شکمش رو گرفت و رو زمین ولو شد رفتم تو پذیرایی دیدم همه منو که میبینن هرهر میخندن یه لحظه شک کردم نکنه شلوارم پاره س یا موهام یجوری شدن تو اینه نگاه کردم و دیدم نوچ همه چی عادیه تا اینکه بابامو دیدم عجیب بود اون نمیخندید برعکس داشت با غیض نگاهم میکرد سلامش کردم گفت زهر مار خاک بر سرت بیشعور دیگه واقعا گیج شده بودم نمیدونستم چی شده..چه خبطی کردم یا خدا اخرش مادرم اومد و گفت بچه جون..تو همیشه باید عین عنتر ادا در بیاری اونم تو دانشگاه..اونم جلو دوربین تلویزیون؟؟ گفتم به جون خودم من کاری نکردم مادرم گفت باشه..تو درست میگی..پس بشین پای اخبار و شاهکارت رو ببین تا دوساعت که کانال عوض میکردم تا شبکه ی یک..اخبار سراسری پخش شد بعد کلی طول و تفسیر مراسم دیروز دانشگاه شیراز رو نشون داد حالا قصه چی بود دوربین یه لحظه میوفته روی من منم با دست دارم کوفت میخورم بعد این صحنه رو چند بار هی نشون داد از قرار از دیروز تا امروز شبکه ی استانی سه بار شبکه ی سه..شبکه ی یک..هر کدوم دوبار شام خوردن من رو نشون داده بودن دستمو رو به اسمون کردم و گفتم ای خدا تورو خدا منو بکش کم تابلو بودم تو دانشگاه این آخریش رو چکار کنم؟ فردا هم امتحان دارم اگه نرم دانشگاه هم که بابام منو شقه میکنه برم هم که عین آدم کون پتی همه بهم میخندن خدایا به چه گناهی منو داری میچزونی؟؟؟ هعییییی فرداش تو خیابون ملت هم بهم میخندیدن تو دانشگاه که هیچی..کلا سوژه شده بودم تا یکماه هم پس لرزه های اون شام خوردن منو میلرزوند فقط اینو فهمیدم قاشق چنگال یکبار مصرف خر است دانشگاه خر صدا و سیما پدرجد همه ی خرها س شام خر است مراسم خر است شونزده آذر خیلی خر است اما غذا خوردن با دست خیلی باحاله برنج خالی رو بادست بخوری تو دهنت مزه ی چلوکباب سلطانی میده ....
ترم چهارم دانشگاه بودیم بعضی از دروس عمومی هم خب قاطی پاتی بود و از هر رشته ای داخل کلاسا بودن از قضا یه پسری بود که بنده خدا قد کوتاهی داشت حدودا نود سانت بیشتر نبود..فرم دست هاش هم یجوری بود..کوچیک و تپل این بنده خدا حالا به هر دلیلی گوشه گیر بود و با کسی نمیجوشید..لابد مسخره ش میکردن ^^^^^*^^^^^ خلاصه وسطای ترم بود که یروز حسب اتفاق من داشتم با موتور از سربالایی خرکی دانشگاه بالا میرفتم تا برم سرکلاس که دیدم همین پسره از اتوبوس جا مونده و داره تندتند میره که برسه رسیدم بهش و گفتم سوار بشه تا برسونمش ولی مگه قبول میکرد با هر مصیبتی بود سوار شد و رفتیم این اتفاق باعث شد که باهم رفیق بشیم بعد یه مدت باهم کلی کوک شدیم اخرای ترم بود که یروز بهم گفت اگه فردا بیکاری بریم باهم یه گشتی بزنیم پیشنهادش جالب انگیز بود..اخه ازش بعید بود قرار گذاشتیم و فرداش باموتور زدیم بیرون پیشنهاد داد بریم بیرون شهر و یه جای دور با تعجب قبول کردم و رفتیم یه جایی که تو عمرم نرفته بودم القصه نشستیم و یه مقدار هله هوله داشتیم خوردیم بعد یکساعت بهم گفت میدونی چرا اومدیم اینجا گفتم جنابعالی مغز خر میل کرده بودی دیگه اومدیم بعد یه خنده ی عربده مانند گفت نه ستار حقیقتش تو مثل برادرمی گفتم بیایم اینجا تا یه چیزی بگم گوشام تیز شد گفتم خب بفرما..بگو بعد یه ربع اسمون و ریسمون بافتن گفت از یه دختری خوشش اومده چون خودش شهرستانیه ازم خواست براش تحقیق کنم و اگه همه چی مثبت بود..من از طرفش برم با دختره صحبت کنم و اجازه بگیرم با خانواده ش برن خواستگاریش ^^^^^*^^^^^ نمیدونم تو شرایط اینجوری بودین یا نه داشتم از خنده تو خودم جر میخوردم..اما میترسیدم بخندم و طرف ناراحت بشه گفتم خب حالا اون دختر کیه جوابش منو تا انفجار برد اخه دختره یکی از پولدارترین..های کلاس ترین..مغرور ترین و گَنده دماغترین دخترای دانشگاه بود که حتی بابای خودشم تحویل نمیگرفت به پسره گفتم جعفر حالا هیچ راهی نیست بیخیال بشی اخه اون دختره یجوریه به تو اصلا نمیخوره یعنی خب ببین زن گرفتن که الکی نیست و مکافات داره بعدشم اینا رو همون تو شهر میگفتی آواره ی کوه و کمر مون کردی برا همین؟ بگذریم یه قهری کرد که وامصیبت قبول کردم که برم پیش دختره و بگم جعفر عاشقش شده ^^^^^*^^^^^ برگشتیم سمت شیراز تو مسیر چند دفعه از خنده نزدیک بود با سر بخوریم زمین ..... چند روز بعد دیدم اون دختره یجا نشسته رفتم سمت و کاملا با ادب گفتم اجازه هست یه مطلبی رو بگم خدمتتون دختره هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت اقای اریافر با عرض معذرت من قصد ازدواج ندارم مخصوصا با شما منم نه گذاشتم و نه برداشتم و رک گفتم چی پیش خودت فکر کردی تورو مفتکی هم بدن بهم نمیخوام توهم زدین دلیل اینکه اومدم پیشتون اینه که بگم اون دانشجو قد کوتاهه..اسمش جعفره اون ازم خواسته بیام از شما اجازه بگیرم. برا امر خیر بیان خونتون همیشه برام سوال بود اون کیفی که خانمها همیشه باهاشونه چی مگه داخلشه تا که یقین پیدا کردم حتما چندتا آجر نکبتِ خر چنان با کیفش تو کله م کوبید که خون از کله م جاری کرد چندتا از دوستام رسیدن و منو بردن بهداری تا دوروز هم که سرم از درد داشت میترکید روز سوم رفتم دانشگاه دختره تا منو دید اومد سمتم فوری داد زدم آقووو من غلط کردم از گور مرده و زنده م خوردم ول کن جون بابات دختره اومد و معذرت خواهی کرد و گفت که انتظار از همه داشته الا جعفر حالا نمیشه ناحق گفت جعفر یجوری بود ولی خب این وسط کله ی من چرا تاوان داد خدا عالمه ^^^^^*^^^^^ فقط چندتا تجربه نصیبم شد هرچند دردناک اما عالی هیچوقت با موتور کسی رو سوار نکنم رفاقت با جعفر نامها ممنوع هنگام صحبت با خانم ها ازشون قد یک طول دست بعلاوه ی طول یک کیف فاصله بگیرم هیچوقتی عصای خیر برا کسی نشم علی الخصوص امر خیر دانشگاه خر است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
اون عهد بوق،موقعی که رفتم دانشگاه همه ی ذهنیتم از دانشگاه یه محیط رسمی با یه عده دانشجوی همه چی تمام با یه تعداد استادِ شسته روفته بود وارد که شدم دیدم این صدا و سیما کلا ما رو اسکول کرده عامو ملت هر کاری میکردن الا درس خوندن البته ناگفته نماند که اون بیست سال قبل خب خیلی جو دانشگاهها بهتر بود ^^^^^*^^^^^ القصه بعد دوترم که به محیط اشنا تر شده بودیم هنوزم تو این فکر بودم اگه یروز یهو تو راه پله خیلی اتفاقی به یه دانشجوی دختر تنه زدم و جزوه هاش پخش زمین شد بعد حتما باید ازدواج کنم؟ کلا تو این توهمات بودم که یروز توی راهروی دانشگاه یه صدای لطیفی بگوشم خورد خیلی عجیب بود که اون صداهه داشت فامیلی منو میگفت برگشتم دیدم بعععععله یکی از همکلاسای خودمونه یه دخترخانم خیلی باکلاس و متشخص خبر داشتم که باباشم از اون مولتی میلیاردرای شهره یه صداهای گنگ و نامفهومی هم بگوشم میخورد انگار صدای هلهله و شادی بود انگار قرار بود یه اتفاق خیلی خفن و رومانتیک بیوفته یه لحظه ذهنیت هام قاطی شدن پیش خودم گفتم چرا اینجوری پس؟ مگه نباس تو راه پله بهم بخوریم و اینا بعد فکر کردم خو لابد اینم یه مدل دیگه س برا ازدواج که برام تعریف نشده بعدش فکر کردم حالا که داریم متاهل میشیم ماشین چی بخریم بنز خوبه بی ام و خوبه ولی بهتره برا اول کار یه ماشین ارزونتر بخریم تا درسمون تموم بشه بعد که خونه مونو تبدیل به یه ویلای لاکچری کردیم بعد من بنز میگیرم خانمم هم یه بی ام و کروک ^^^^^*^^^^^ همینطور داشتم به شرکت نداشته م و سفرای خارجی و اینا فکر میکردم یهو دختره با یه لبخند غلیظ و چشمانی پر از اشک بهم گفت آقای آریافر خیلی ببخشیدا پشت شلوارتون پاره س یهو بنز و شرکت و ویلا و ازدواج و همه چی دود شد رفت هوا بسرعت نور دستمو به پشت باسنم زدم و دیدم اشهد ان لا اله الا الله بسم الله القاسم الجبارین انا لله و انا علیه راجعون شلوارم از زیر خشتک تا پس کمرم جر خورده حالا اینا هیچی اون شورت مامان دوز رو که داشت به ملت عرض ادب میکرد رو کجام کنم تازه اونم هیچی اون صد نفری که کف سالن ولو شده بودن نکنه من باعث شدم از خنده بمیرن؟ خونشون گردم نیوفته یا خدا دختره که کف سالن پهن شده بود و هلیکوپتری میرفت ^^^^^*^^^^^ القصه یه یکهفته ای که دانشگاه که هیچی از خونه هم بیرون نمیومدم بعدشم اجبارا خودمو به بیعاری زدم و انگار نه انگار که چیزی شده باشه میرفتم دانشگاه بماند که هرچی متلک تا عالم هستی بود نثارم میشد ولی تجربه های خوبی کسب کردم مثلِ صدا و سیما و این فیلما همش الکیه تو دانشگاه حلوا خیرات نمیکنن یهو میبینی گوه خیرات میکنن هر صدایی بگوشم رسید تحت هر شرایطی پشت سرمو نگاه نکنم ازدواج تو دانشگاه خر است هر شلواری خریدم پنج سری با جوالدوز خشتکشو خودم بدوزم من الله بح بحون ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ روز دانشجو مبارکا باشه
..*~~~~~~~*.. مرد تنهای میانسال که به خوبی و خوشی در خانهاش زندگی میکرد، یک روز بعدازظهر مثل هرروز از سر کار به خانهاش میرفت که یکمرتبه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند مرد سواد درست و حسابی نداشت و فقط کلمات ساده را میتوانست بخواند، اما وسوسه میشود که کتاب را بردارد وقتی کتاب را باز میکند و نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند و نمیتواند آنها را بخواند، حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته:
oOoOoOoOoOoO روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیدهی طوبی خانم است : دراز، لاغر ، با چشمهای ریز بدجنس یکشنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط میچرخد دوشنبه شکل آقای حشمت الممالک است : متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا سهشنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است چهارشنبه خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزهی حسن آقا را میدهد پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد : صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی رو به غروب، سنگین و دلگیر میشود، پر از دلهرههای پراکنده و غصههای بیدلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر oOoOoOoOoOoO 👤 گلی ترقی 📚 خاطرههای پراکنده
^^^^^*^^^^^ تسلیت به همههه 😭😭😭 دیگه نیست 😭😭😭😥 باید منتظره بمونیم تا سال دیگه همه باهم بخونین تسلیـــــت تــابســتان 😧😭😥 سخته بخداااا حالتو درک میکنم 😭 تسلیت میگم غم، اخرتون باشه واقعا غم بزرگیه از طرف دخی انزلی ^^^^^*^^^^^
ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که عدد 13 نحس می باشد ، از نظر علمی عقیده ی آنها کاملا درست می باشد ! البته در رسانه های امروزی هیچ اشاره ای به اینگونه مسائل نمی شود و دلیل آن هم ترس از خرافی شدن عقاید و همچنین کم بودن سطح علمی جامعه می باشد . در واقع فلسفه عدد 13 بر می گردد به طرز قرار گیری ستاره ها و منظومه خورشیدی ؛ جمعی از دانشمندان بر این باورند که اجسام خیلی بزرگ ( مانند ماه ، یا حتی کوه ) نوعی فرکانس از خود منتشر می کنند که بر بازده و عملکرد مغز جانوران خصوصا انسان مستقیما تاثیر ( خوب یا بد ) دارد . این مسئله پایه و اساس خیلی از عقاید را ثابت می کند . ( در باره این موضوع مطالب بسیار زیادی وجود دارد که به دلیل مختصر گویی از آوردن آنها در این متن خود داری نمودم ) . ایرانیان باستان این روز ( 13 فروردین ) را در طبیعت به جشن شادی می پرداختند تا بدین وسیله خود را از نحسی آن حفظ کنند . از آداب این روز می توان به گره زدن سبزه و دور انداختن یا به قولی به آب دادن سبزه اشاره کرد . در گذشته دختران و پسران دم بخت سبزه ها را گره می زدند و آرزو می کردند تا در سال جدید تشکیل خانواده دهند ، یک شعر نیز وجود دارد که دختران در هنگام گره زدن این سبزه ها می خواندند ” سال دیگه ، سیزده به در ، خونه شوهر ، بچه بقل ” که من هرچه در منابع در دسترسم جستجو کردم نتوانستم قدمت این شعر را از دوران قاجار بیشتر پیدا کنم ! البته گره زدن تنها مختص دختران و پسران دم بخت نمی باشد و همه می توانند سبزه ای گره زده و آرزو کنند . عقیده بر این بوده است که وقتی گره باز شود ، مشکلات حل شده و آرزو بر آورده می شود . دور انداختن سبزه ها هم به این دلیل بود که ایرانیان باستان عقیده داشتند بدی ها و مریضی ها در این سبزه جمع شده و با به آب دادن یا به دور انداختن آن این پلیدیها و مریضی ها را از خود دور می کردند . در ضمن این روز متعلق به خدای باران می باشد و در مراسم 13 به در دعا برای بیشتر شدن و به موقع بودن باران در سال جدید وجود داشته که با گذشت زمان این رسم از میان رفته .
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم