اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت
احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم
هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم
کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
قدرت ، جاذبه مرد
و
جاذبه ، قدرت زن است
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت میشود
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
طولانی ترین سفرها نیز یه روز با گامی کوچک آغاز میشوند
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
به خاطر چیزهایی که در زندگیَت تمام شده اند گریه نکن
بلکه خوشحال باش که د زندگیَت اتفاق افتاده اند
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
حسرت واقعی را آن روزی میخوری که میبینى به اندازه سن و سالت زندگى نکرده ای
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیاست
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
سخت است همزیستی دائم با کسانی که دغدغه هایت را نمی فهمند اما عزیزان تواَند
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
همواره معتقد بودم
برای خدا عشق بسیار بیشتر از ایمان ارزش دارد
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
زندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
شاید خدا خواسته است که ابتدا ، بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را
به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگزار باشی
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
*~*****◄►******~*
من هم روزی شاد بودم،سرحال بودم،شیطون بودم،حتی خندیدن بلد بودم
روزهایی بود که گریه همدم من نبود،سکوت سهم من و تنهایی حق من نبود
روز هایی بود که برای نوشتن لحظه لحظه زندگیم برای نوشتن خاطراتم برای نوشتن خنده هایش برای نوشتن نگاه هایش لحظه شماری می کردم
.روزهایی بود که برای دیدنش پشت پنجره می ایستادم و غافل از زمین و زمان خودم را برای دیدنش آماده میکردم ، روزهایی بود که با چه بهانه های بچه گانه ای به دیدنش می رفتم
اما گذشت آن روزهای خوش ،انگار دنیا چشم دیدن شدیم را نداشت ..انگار...اصلا ولش کنید در یک جمله
(قلبم را شکست)
مراقب باشید شیشه های شکسته دلم پایتان را زخمی نکند.آخر دلم هزار تکه شد و تکه هایش در جای جای این کره خاکی پخش شده است،پس مراقب باشید
هنوز که هنوز است دنبال تکه های دلم می گردم
اما ضرب المثل است که همه چیز دست به دست هم داده اند که از اینی که هست دگرگون ترم سازند.مگر خراب تر از این می شوم ؟چگونه؟
روز های طولانی است که با خودم خلوت کرده ام.نه دیگر گریه امانم می دهد و نه نوشتن خاطرات درمانم می کند ؛ هه گفتم خاطرات ، این روزها دیگر خاطراتی نمانده است که بنویسم .زندگی من در سه بخش خلاصه می شود؛ اشک ،تنهایی،سکوت
حتی خدا نیز صدای شکستن قلبم را شنید ، فریاد هایم را شنید ، هق هق های شبانه ام را شنید و در آخر دعا هایم را شنید ، از خدا خواسته بودم که وابسته ام شود.آری دنیا چرخید و چرخید و چرخید ؛ حالا من پشت دیواری که او از تکه های قلبم ساخت و از آن بالا رفت نشسته ام
حالا او می خواهد راه رفته اش را برگردد.حالا او وابسته ام شده است ؛ حالا ا به انتظارم می نشیند.آنقدر کارهایش واضح است که شک و تردیدی در آن نیست که او دوستم دارد و وابسته ام شده
اکنون برای بازگشتش فرشی از تکه های قلبی شکسته ام پهن کرده ام.فقط به او بگویید :آهسته بیاید شیشه به پایش نرود
*@@*******@@*
دوستان عزیز این متنی که ملاحضه فرمودید و خودم نوشتم و نویسندش خودم بودم.اولین باره که به اشتراک می زارم نوشته هام رو اگه دوست داشتید بگید بیشتر بزارم و نظرتان هم درباره نوشته م بدید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥