سلام به بروبچ خنگولستان عاقا ما هر دفعه یه عنوانی به خاطراتم میدم ولی هر چی یادم بیاد میزارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من خیلی از این اداب و شخصیتی که دارم رو مدیون ننمم این ننه ی ما پیر شد تا من تمیز و پاکیزه زندگی کنم و این پاکیزه بار اُوردن بچه ها رو هم نسل به نسل داره به گردش در میاره ولی با این حال هنوز هم از نظر اون یه میکروبم البته حقم داره چند وقت پیشا ، یه تقریبا دو سه ماه پیش نصف شب دسشوییم گرفت *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* از خواب بلند شدم ولی مغزم اصلن هوشیار نشد :khak: :khak: همیطوری بدون مغز رفتم دسشویی ، تو اوج خواب ریدم تو دمپایی اومدم بیرون *gerye* *gerye* بعد صبح ننم میگفت ببینم کف پاتو دیدم اع ؟؟؟ *O_0* *O_0* کف پام پشکلیه هیچی دیگه گرفتمون به فرش شستن ، پدرمو در اورد و ازون به بعد یاد گرفتم که هر موقع از خواب پا شدم مغزمم بیدار کنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سعی کنید هیچ وقت روی نظافت وسواس به خرج ندید و این هم بخاطر حساسیت های ننمه بچه بودم حدود کلاس چهارم پنجم رفته بودم حموم بعد تو حموم با خودم فکر میکردم *fekr* *fekr* ما که هی میرینیم باید بشوریم پس خوبه یهو بریم داخل باکسنمونو بشوریم که دیگه تمیز برینیم *tafakor* *tafakor* هیچی دیگه شلنگ حمومو کردم تو باکسنم همیطوری که سره شلنگ داخل باکسنم بود راه افتادم سره شیر بازش کنم *fekr* *fekr* برام سوال بود که ما این همه از بالا خوردیم از پایین دادیم بیرون از پایین بخوریم چی میشه برا همین یواش شیرو باز کردم و به همه جواب هام رسیدم :khak: :khak: اسهال شدید میگیرید ، همراه با دلدرد کشنده ، فکر میکنم این فکر احمقانه فقط رو کره زمین به مخ من رسیده باشه *gij* *gij* یعنی دقیقا بعد یک ساعت که اسهالم خوب شد سلولای خاکستریه مخم با هم بحث میکردن *dava_kotak* *dava_kotak* میگفتن یعنی واقعن شلنگ آب و کرد تو باکسنش ، که ازون به بعد پاکیزه برینه ؟؟ و من ازون موقع دیگه آدم سابق نشدم *narahat* *narahat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از شانس گنده من هر چی کثیفی و بدبختیه دور من جمع میشه من همون نوزادیمم پشمالو بودم وقتی بزرگ شدم پشمام وحشتناک شدن انواع روش های سنتی و قدیمی رو تست کردم پشمامو آتیش میزدم مواد شیمیایی بشون میمالیدم هوچ کدوم کار ساز نبودن بعد گفتم بیام به سمت تکنولوژی روی بیارم دیدم ننم و آبجیم با یه دستگاهی به اسمه اپلیدی دارند موهای دستشونو میزنن *dali* *dali* یه روز که هوشکه خونه نبود گفتم دیگه وقتشه ، باس ببینم تکنولوژی چه راهکاری رو داره برای پشمای باکسن من *amo_barghi* *amo_barghi* مرگ بر پشم و موهای زائد شلوارمو در اوردم چشمتون روز بد نبینه فکر کنم این اپلیدی از سیاست های اسرائیله *ey_khoda* *ey_khoda* عاقا هم دستش رسید به پشمای باکستنه من شروع کرد چنگ انداختن میخواست بره تو باکسنم ، من هی اشک میریختم و زور میزدم نذارم این بره داخل من خیلی ناگوار بود *jigh* *esteres* اشششششششک میریختم و جیغ میزدم عرررررعررررررررررر *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* مرگ بر افریقا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این پاکیزگی و نظافت فقط به من ارث نرسیده بود مثلن آبجیم یبار داشت پوشک مد امین ، ( پسرشو ) عوض میکرد هم زمانم داشت بهش عدسی میداد بعد دید یه تیکه از عدسی انگار افتاده کنار پوشک *tafakor* *tafakor* با قاشق برداشت گذاشت تو دهن مد امین :khak: :khak: اصن بچه یهو گیریپاژ کرد که چرا داره عن میخوره خلاصه دارم میگم که حواستون رو جمع کنید مادرای گرامی *help* *help* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ببینید پاکیزگی مربوط به جسم نیست فقط ، مربوط به روح و روان هم میشه مثلن همین چند وقت پیش تولده امام رضا بود ننم داشت مداحی گوش میداد و گریه میکرد :khak: :khak: منم داشتم تو آشپزخونه شام میخوردم بابامم خسته بود از سره کار اومده بود گرفته بود خوابیده بود بابام وقتی با سرو صدا بیدار میشه یه دری وری به هر کسی که اولین نفر ببینتش میگه بعد ننم همیجوری که داشت مداحی گوش میداد و برا امام حسین اشک میریخت یهو از خودش بیخود شد صدای گوشیو زیاد کرد *O_0* *O_0* بابام از خواب پرید *bi asab* *bi asab* گفت زن تو انگار دیوونه ایی به خدا که تو نفرین شده ایی بابا تولد امام رضاس ، چرا داری روضه امام حسین گوش میدی *fosh* *fosh* کلن بابام همیطوریه اولین نفری که ببینه کارش تمومه مثلن من یبار داشتم تو آشپزخونه آب میخوردم دستم خورد به یه ظرف صدای بلندی داد مجبور شدم تا صبح پشت اوپن بخوابم که منو نبینه که یهو نفرین شده نشم *Aya* *Aya* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من نه تنها به بهداشت شخصی خیلی اهمیت میدم بلکه به بهداشت خواب هم خیلی اهمیت میدم تازهههه به بهداشت خواب خودم که هیچ ، بلکه به بهداشت خواب بقیه هم اهمیت میدم یبار برامون مهمون اومده بود بعد سر تا سره خونه همه دراز کشیده بودن *modir* *modir* منم جا دیگه نبود رفته بودم دمه پنجره خوابیده بودم شب مهتابی بود یه چراغ خوابم روشن بود *malos* *malos* منم داشتم آهنگ گوش میدادم و آروم قر میدادم برا خودم تو رخت خواب تو دلمم همخونی میکردم تکون بده تکون بده بدنو تکون بده کسی اومد جلو بگو بره عاقا منم یواش داشتم تو رخت خواب خودمو تکون میدادم *bandari* *bandari* یهو یه گربه از پنجره اومد داخل منم دیدم همه خوابن ، هی فشار اوردم چیکار کنم این مهمونا رو بیدار نکنه *chaie* *chaie* از پنجره اومد پایین ، بلند شدم نمیدونستم چیکار کنم *esteres* *esteres* میخواستم بگم پاشید گربه اومده یهو بلند گفتم تکون بده هنرتو به من نشون بده همه پسرا تو کفتن تو نخ دامن و پیرهنتن این گربهه هم یهو هنگ کرد من چی دارم میگم :khak: :khak: شروع کرد یورتمه رفتن رو مهمونا منم هی میگفتم تکون بده تکون بده این مهمونا هم هنگ کرده بودن جیغ میزدن و تکون میدادن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد یهو رسید به اوج آهنگ گفتم هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هیییییی دنبالم بیا ، دور شو از اینا مهمونا هم وحشت زده بودن *narahat* *narahat* منم هی براشون تکون میدادم تا خلاصه آخر کار بابام پرتش کرد بیرون ولی خیلی نامردی بود *gerye* *gerye* به من چه آخه اون وسط کتکشو من خوردم تازه من به گربهه میگفتم *odafez* *odafez* هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هییییییی دنبالم بیا دور شو از اینا *abnabat* *abnabat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* به بهداشت خود رسیدگی کنید *sheikh* *sheikh* لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
عاقا ما یه پسر عمو داریم این هر سال چهار شنبه سوری با هم میریم تو شهر بعد ما تو جبهه ی آتش نشان ها کار میکنیم اون آتیشایی که هیشکی دورشون نیست رو میریم میشاشیم روشون :khak: :khak: :khak: تا خاموش بشن مبادا جون کسی به خطر بیوفته بعد یجا رسیدیم دیدیم ای داد بی داد چقدر شلوغه دختر و پسرا هم مثل دو کفتر عاشق از روی این آتیشا میپرن و عاشقونه دسته همو گرفتن بعد من بش گفتیم مجید بیا ما هم عاشقونه مثه این کفترای عاشق از روی آتیش بپریم گفت باشه **♥** *ghalb_sorati* بعد من هِیکلم خیلی درشته اون هیکلش ریزه بش گفتم عزیزم تو فکر کن مثلن عشخه منی دسته منو بگیر بعد دستمو گرفت بعد شروع کرد نازک نازکی حرف زدن مثه این دختر باکلاسا میگفت هزیزم بزار یکمی خلوت بشا بعد با هم از رو آتیش میپریم جیگر *malos* *malos* بعد یکمی خلوت شد گفتم آماده ایی خوشگلم گفت آرا دوتایی مثه دوتا خر وحشی شروع کردیم یورتمه دویدن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد من دمپایی پام بود اون کفش بعد نزدیک آتش که اومدیم بپریم گفتم ای وای عشقم دمپایام در اومد نپر بعدم وایسادم همونجا *bi_chare* *bi_chare* ولی خو اون پرید بعد من یادم رفت دستشو ول کنم یهو دیدم یکی داره وسط آتیش داره فحش میده جیغ میکشه و بندری میرقصه *bi asab* *bi asab* میگفت خاک بر سرت عشقم بعد نجاتش دادم افسردگی گرفته بود بهش گفتم عزیزم این افسردگی برا بچمون خوب نیست *ghalb* *ghalb* بعد ما نه بدبختیم پول نداشتیم ترقه بخریم نفری یه قوطی کبریت از خونه اوردیم بعد نشسته بودیم دور آتیش یه رفیقامونم ضرب و تیمپو میزد و پشت سره ما پر شده بود زن و دختر که نگاه میکردن بعد میومدیم کبیرت آتش میزدیم مینداخیتم زیر پای این زنا و دخترایی که داشتن آتیش بازیو نگاه میکردن *goz_khand* *goz_khand* اینام فکر میکردن ترقس مثه لشکر اورانگوتان فرار میکردن عاقا چشمتون روز بد نبینه ازین دختر شَرا داخل اینا بودن بد منو مجید بقل هم نشسته بودیم *fekr* *fekr* رو لب جدول بعد یهو دیدیم یه چیزی قِل خورد اومد زیر پای مجید من گفتم اِوا عشقم ترقه *narahat* *narahat* یهو دیدم منفجر شد صدای بمب هیروشیما داد من تا دوساعت گوشام سوت میکشید چشامم دست میزدند نصف پشمامم ریخت فکر میکنم تو ترقش واجبی ریخته بود بعد نگاه کردم دیدم از مجید یه تیکه عن فقط بجا مونده *gerye* *gerye* خواهشن دخترای عزیز یکمی مراعات کنید شما نباید این مواد خطر ناک رو حمل کنید ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ما سالهای پیش چهارشنبه سوریا میرفتیم شهرستان خونه بابا بزرگ و مادر بزرگم که برا سال تحویل پیش اونا باشیم بعد رو پشت بوم آتیش روشن میکنیم و خونوادگی همونجا میپریم سرخی تو از من و زردی من از تو میخونیم بعد یبار بچه ی یکی از فامیلامون ازین ترقه کوچیکا داشت بعد بلد نبود نمیدید سرو ته ترقه کدوم سمته :khak: :khak: ترقه رو گرفتم ازش گفتم ببین عمو ترقه رو اینجوری باید روشن کنی و بندازی سره ترقه رو پیدا کردم آتیش زدم و بدون توجه به جلوم پرتش کردم *bi_chare* *bi_chare* زرتی افتاد تو سیوشرت عاموم که ازین کلاه دارا بود ، بعد گفتم یاد گرفتی عمو ؟ *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ما هر وقت چهار شنبه سوریا دهات بودیم ترقه رو به شکل های مختلف تست میکردیم تو قوطی فلزی شیشه نوشابه تانکره آب همیجوری هر جا رد میشدیم ترقه مینداختیم یبارم از بقل توالت رد میشدیم سه چهارتا انداختیم تو توالت *tafakor* *fekr* یهو دیدیم توالت به شکل معجزه آسایی به صدا در اومد و شروع کرد به فحش دادن *bi asab* *bi asab* گفت وایسید بیام بیرون پدر کره های خر سوخته ، میام چوب میکنم تو واکسنتون ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ برای مشاهده همه خاطرات کلیک کنید ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد لباتون خندون **♥**
*narahat* *narahat* میدونید من ازون اولش بچه ی خیلی مظلومی بودم نه یا ده سالم که بود تو کوچه بچه ها تو بازی راهم نمیدادن و کلن از بچگی شخصیت متفاوتی داشتم *narahat* *narahat* همیشه با خودم فکر میکردم من یه فرمانده عملیاتم جورابای ننمو میکشیدم سرم مث میمون از درخت بالا پایین میرفتم و میگفتم عالی بود فرمانده همیشه مظلوم بودم چند باری بچه های همسایه مث خر کتکم زدن به جون خودم من بیگناهم همش تقصیره آموزش های نادرسته مثلن یبار توپ بچه های کوچه افتاد تو خونمون بابام رفت بهشون توپو بده گفت یبار دیگه توپتون بیوفته پارش میکنم خب منم کوچیک بودم چمدونستم فقط تهدیده از اون روز به بعد همش تو خونه منتظر بودم توپ بیوفته تو خونه بعده دو سه روز ازین توپ خوبا و گرونه افتاد تو خونمون ازین توپا هستن چهل تیکه اند ازون خوبا یارو هم تند اومد در زد منم چاقو رو برداشتم بدو بدو پریدم تو حیاط توپو پاره کردم حول شدم چاقو رو به جا توپ پرت کردم بیرون *narahat* *narahat* خلاصه برا بار اول حول کردم ولی دفه های بعدی راحت تر بودم توپاشونو پاره میکردم و پرت میکردم بیرون براشون *gerye* *gerye* هیشکی منو دوست نداشت همه به خونم تشنه بودن یه پسر همسایه داشتیم سه تا توپ ازش پاره کرده بودم به خونم تشنه بود هر وقت منو میدید رم میکرد اینقد اعصابم خورد بود از دستش که یبار چرخشو گذاشت در خونشون رفت آب بخوره و برگرده ؛ چرخشم پاره کردم *narahat* *narahat* خلاصه خیلی تو دوران کودکیم تنها بودم و کتک میخوردم یبار از مدرسه میومدم منو گوشه خیابون گیر اورد مث شتر منو زد *gerye* *gerye* و از اون به بعد خواستم بهش قدرت یه فرمانده رو بفهمونم تابستون بود درخت زرد آلوی تو حیاطمون زرد آلو هاش رسیده بود دو سه بار سرک کشیدم دیدم همین پسر همسایمون هی میاد بالا دیوار و از زرد آلو ها میخوره با خودم گفتم دیگه وقتشه فرمانده باید انتقام روزهای تلخ رو بگیریم تفنگ بادی رو برداشتم رفتم بالا پشت بوم مستقر شدم مث همیشه دیدم پسر همسایمون پاشو گذاشت روی دستگیره ی در و اومد رو دیوار منم گفتم بزار بیاد وسط دیوار *bi_chare* *bi_chare* اینم چهار زانو چهار زانو اومد وسط دیوار شروع کردم بهش تیر زدن با تفنگ بادی *narahat* *narahat* هر تیری که بش میخورد صدا خر میداد *narahat* *narahat* بیچاره وسط دیوار گیر کرده بود هی عرررررر میزد اونقد با تیر زدمش که مجبور شد از اون ارتفاع بپره پایین دقیقا وقتی پرید پایین صدای گلدون داد *narahat* *narahat* یبارم داشتم پشت یه دیوار میشاریدم یهو دیدم یکی گفت بلاخره گیرت اوردم *bi asab* *bi asab* منم اومدم ببینم کیه پشت سرم ؛ شاریدم بش *narahat* *narahat* هیشکی منو دوست نداشت *gerye* *gerye* هعییییی روزگار ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ برگی از دفترچه خاطرات شیخ المریض
آقا این سری خاطرات قدیم بود ولی چون یه مدت درگیر بودم و نمیتونستم وقت بزارم تا حالا نمونه پستاشو ندیدید این خاطره هاش اکثرن خاطره های خودمه که براتون میگم ؛ امیدوارم بتونن خنده رو رو لباتون بشونن ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ قدیم که میرفتیم روستا سر میزدیم به پدر بزرگ و ننه بتولم همسایه ننه بتول اینام یه خروس داشتن خیلی خر بود وحشی ام بود ؛ بعد ما خروس نداشتیم این خروسش هی میومد مرغای ما رو حامله میکرد *narahat* *narahat* هر وقتم منو میدید ازون دور شروع میکرد شلنگ تخته انداختن و گرد و خاک درست کردن تا بیاد ببافونتم تو هم منم ازین خیلی میترسیدم ، واقعن بزرگ بود دو سه بارم نزدیک بود اشتباهی سگمون رو حامله کنه *narahat* *narahat* این همش مثه این سربازا لب دیوار راه میرفت و منم مجبور بودم تو خونه زندونی باشم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم ازین خفت خودمو رهایی یابم جندین مدل نقشه برا گیر انداختنش کشیدن یکی از نقشه هام این بود که یه صندوق گذاشتم و لبشو دادم با یه تیکه چوب بالا که اگه تیکه چوب بره کنار صندوق بیوفته روش زیر صندوقم کشمش ریختم مرغای احمقمون همه رو خورد *bi asab* *bi asab* یبارم خروسه دم در طویله داشت میرفت اومدم با دمپایی بزنمش بیوفته تو طویله درو روش ببندم دمپایی رو پرت کردم خورد به یه مرغامون افتاد تو چاه فاضلاب و در نهایت تصمیم گرفتم با یه روش کابوویی خروسو بگیرمش و زندانیش کنم یه طناب برداشتم یه گره بهش زدم طوری که اگه سره طنابو میکشیدم گره بسته میشد گذاشتمش تو انبار و کشمش ریختم تو دایره ی گره و سره طنابو وصل کردم به سقف و از پنجره تو خونه دستم بود که تا اومد بکشمش بالا خروسه هم رفت داخل و وسط طناب وایساد طنابو کشیدم لنگشو گرفت کشیدمش بالا همیجوری که اون بالا بود دیدم هی بالو پر میزنه و صدا خر میده و بال و پراش میریزه منم ترسیده بودم هی بیشتر میکشیدمش بالا تا اینکه دیگه تکون نخور و به مجسمه تبدیل شد چون کشیده بودمش بالا بدنش گرفته بود به سیم برق و خشک شده بود و من براش مراسم باشکوهی برای خاک سپاریش انجام دادم و تنهایی بدون اینکه کسی ببینه رفتم تو قبرستون خاکش کردم *modir* *modir* خدای از گناهم بگذر اون موقع بچه بودم مغزم کار نمیداد *fereshte* *fereshte* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ دفترچه خاطرات شیخ المریض ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ انشا الله قسمتای پیش رو هم میزارم خوندنش جالبه ؛ من با سختی بزرگ شدم *gerye* *gerye*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم