پس از چن وقت ديد باباي ليلي
كه سنِ دخترش گرديده خيلي!
درون خانه بوي ترشي آيد . .
خدايا.. دخترم ترشيده شايد!!
سراسيمه به مجنون زد ايميلي
نمي پرسي چرا احوالِ ليلي!؟
هنوزم عشق ليلي در دلت هست؟
هنوزم عكس او در تبلتت هست !؟
تو داماد مني من شك ندارم . . !!
نيازي ديگه به مدرك ندارم . . !!
شود اين تحفه را با سيكل هم بُرد
نيازي نيس به دانشگاه آكسفورد!
بيا تا منزلم.. مجنون ترينم . .
الهي دوريِ تان را نبينم . . !!
چو كرد فكراشو مجنون زد ايميلي
پس از يك هفته به باباي ليلي . .
بگفتا چند سالي دير كردي . .
زيادي جانِ من تأخير كردي !!
نباشد در سر از ليلي هوايي . .
كه دارم چند دوستِ اجتماعي!!
زِ بس هر چيز، اين دوره گرونه
محاله زن بگيرم اين زمونه !!
كنون ظرفي بزرگ با پُستِ ريلي
فرستادم.. بريز ترشيه ليلى
*bye_bye* *bye_bye* *bye_bye*
شدم با چت اسیر و مبتلایش شبا پیغام می دادم از برایش :khak:
به من می گفت هیجده ساله هستم تو اسمت را بگو، من هاله هستم *goz_khand*
بگفتم اسم من هم هست فرهاد ز دست عاشقی صد داد و بیداد *gol_rose*
بگفت هاله ز موهای کمندش کمـــان ابــروان ، قــد بلنــدش *ghalb*
بگفت چشمان من خیلی فریباست ز صورت هم نگو البته زیباست *gij_o_vij*
ندیده عاشق زارش شدم من اسیرش گشته بیمارش شدم من *lover*
ز بس هرشب به او چت می نمودم به او من کم کم عادت می نمودم *narahat*
در او دیدم تمام آرزوهام که باشد همسر و امید فردام *fereshte*
برای دیدنش بی تاب بودم ز فکرش بی خور و بی خواب بودم *hazyon*
به خود گفتم که وقت آن رسیده که بینم چهره ی آن نور دیده *amo_barghi*
به او گفتم که قصدم دیدن توست زمان دیدن و بوییدن توست *cheshmak*
ز رویارویی ام او طفره می رفت هراسان بود او از دیدنم سخت *chendesh*
خلاصه راضی اش کردم به اجبار گرفتم روز بعدش وقت دیدار *ieneh*
رسید از راه، وقت و روز موعود زدم از خانه بیرون اندکی زود *goz_khand*
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت تو گویی اژدهایی بر من آویخت *hang*
به جای هاله ی ناز و فریبا بدیدم زشت رویی بود آنجا *O_0*
ندیدم من اثر از قـــد رعنـــا کمـــان ِابــرو و چشم فریبـــا *bi_chare*
مسن تر بود او از مادر من شد صد خاک عالم بر سر من :khak:
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم از آن ماتم کده مدهوش رفتم *zert*
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست *hazyon*
به خود لعنت فرستادم که دیگر نیابم با چت از بهر خود همسر *jar_o_bahs*
بگفتم سرگذشتم را به “شاعر” به شعر آورد او هم آنچه بشنید *help*
که تا گیرید از آن درسی به عبرت سرانجامی نـدارد قصّه ی چت *tavajoh*
*ghalb_sorati* **♥** *ghalb_sorati*