○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه خاطره گاهی میبره و میچسبوندت سینه دیوار، اسلحه رو میذاره روی شقیقهت و سه تا تیر خالی میکنه تو مغزت، همینقدر وحشی و بیرحم فاطمه جوادی ..♥♥.................. آقاے قاضے من مردم براش ولے اون ندید چشماش:) ..♥♥.................. کسی چه میدونه،شاید توام وقتی دلت میگیره،به من فکر میکنی:) ..♥♥.................. تسخیر شد ، قلبم توسطِ چشمایِ نازِت ..♥♥.................. لحظه به لحظهی بودنه با تورو دوره کردم...^^ ..♥♥.................. درِطَلَبتفکربهِطُبیارادِهتریَنم♡ ..♥♥.................. باور کن این انصاف نیست من یه دنیا عاشقت باشم ولی تو یه دنیا بی تفاوت باشی ..♥♥.................. میخوام دلتنگت نشم، ولی چشات نمیذاره ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
بهترین جملاتی که در حین بحث می توانید به کار ببرید: 👈میفهمم چی میگی 👈شاید در این مورد حق با تو باشه و هر جمله ای که به او بفهماند حرف هایش را شنیده اید و نقطه نظر او را هم در نظر می گیرید با به کار بردن این جملات دیگر در بحث ها در نقطه مقابل و بر ضد همسرتان قرار نمی گیرید بلکه نشان می دهید که موضوع بحث برایتان مهم است و به تمام حرف هایش گوش می دهید فقط گفتن این جملات مهم نیست بلکه نحوه گفتن آن ها نیز مهم است ❤❤❤❤❤❤❤ 🔴این نشانهها یعنی زندگیزناشوییتان در خطر است 👈وقتی که احساس محدودیت زیاد می کنید 👈وقتی که برای روابط زناشویی اشتیاق ندارید 👈وقتی که دیگر نمیتوانید کنار یکدیگر لحظات شاد داشته باشید 👈وقتی شما تهدید میشوید، کلامی یا غیر کلامی 👈وقتی فرزندتان وسیلهای برای گروکشی میشود 👈وقتی روابط شما را با خانواده و دوستانتان قطع میکند 👈وقتی که فقط تحمل می کنید ♦️هشدار : اگر احساس می کنید در این شرایط قرار دارید با کمک گرفتن از مشاور سریعتر برای نجات زندگی مشترک خود اقدام کنید ❤❤❤❤ معجزه_عشق آقایان_بدانند چهره ی زن ها آینه ی تمام قدِ مَردِ زندگیشان است یک زن هر دوستت دارمی را که از مردش نمیشنود یک خطِ کوچک میشود زیر چشمانش و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش میکند پرندههای آسمانِ پیشانیاش بیشتر و بیشتر میشود زن هایی که در اوج میانسالی هنوز هم زیبایند هنوز هم میخندند زاده ی دستِ مردانِ ماهر ِصورتگری اند که بهترین اثرِ هنریِ عمرشان را با " عشق " آفریده اند و بالعکس زن هایی که زیبایی اشان در اوجِ جوانی یکباره ناپدید میشود یک اثرِ هنریِ ناکام؛ زاده ی دست ِ مردانِ ناشیِ صورتگری اند همه ی زن ها زیبا متولد میشوند اما همه ی زن ها زیبا نمیمیرند باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست به همسرانتان عشق بورزید تا معجزه عشق را ببینید ♥♥ ❤❤❤❤❤❤❤ فرمولی تضمینی برای تسخیر قلب ها 💓 وقتی عشق همه زندگیات میشود ♥ مردان حتی آنهایی که واقعا عاشق یک زن میشوند تنها بخشی از ذهن و زندگی خود را درگیر یک ارتباط میکنند اما زنی که عاشق شد همه زندگیاش صرف عشقی میشود که درگیرش شده است ♥ مگر نمیخواهی همراه و همسرت را عاشق خودت کنی؟ پس برای شروع یاد بگیر که کمتر در مورد احساست با یک مرد صحبت کنی و اصلا لازم نیست هر احساس و واکنشی که نسبت به ارتباطت داری را بیپرده برایش بیان کنی ♥ شما کارهای دیگری هم داری که در کنار عشق به همسرت باید انجام دهی ♥ شاید این یک حقیقت تلخ برای خانمها باشد اما تحقیقات روانشناسان نشان داده، که هرقدر زنان بیشتر حرف بزنند و از احساسهایشان صحبت کنند و از همه بدتر همه زندگیشان را وقف عشق به همسرشان کنند، به همان میزان یک مرد را بیشتر از خودشان دور کردهاند ♥❤❤❤❤ زندگیتون گرم و مرطوب و پرباران و پر انرژی مثبت و عشق اینا 😊❤😊❤😊❤
*oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* داستان کوتاه ترسناک عروسک آنابل مادری یک عروسک از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که دانشجوی پرستاری بود به عنوان هدیه تولد خرید دختر که نامش دُنا بود عروسک را خیلی دوست داشت و در آپارتمان مشترک خود و دوستش آنجی نگهداری میکرد اما خیلی زود ماهیت عجیب عروسک برای آنها آشکار گردید و اتفاقات عجیبی برای آنها رخ داد عروسک آنابل در ابتدا کارهای کوچکی مانند تکان دادن دستهایش و افتادن از روی صندلی به زمین انجام میداد که دُنا و انجی میتوانستند آن را توجیه کنند. اما کمکم این حرکات افزایش یافت تا جایی که این عروسک کارهایی انجام داد که از توجیه به دور بود و طولی نکشید که امور از کنترل خارج شد لو نزدیکترین دوست دنا و آنجی نسبت به عروسک بدبین بود و حس میکرد این عروسک توسط روح تسخیر شده است، اما آنجی و دنا به حرفهای او گوش نمیدادند و میگفتند این فقط یک عروسک است تا اینکه داستان وحشتناکتر از تصورات دُنا میشود دنا و آنجی گاهی با جابهجایی وسایل خانه روبرو میشدند و گاهی نیز نامههایی را با دستخط بچه گانه یافت میکردند. یادداشت پیامی متفاوت داشت «به لو کمک کن» و «به ما کمک کن» اما گمان نمیکردند کار عروسک باشد تا روزی که دنا متوجه خون روی دستهای عروسک شد، عروسک در جای خود روی تخت قرار داشت، اما لکههای قرمز روی دستهایش نظر دنا را جلب کرد او به طرف عروسک رفت و دریافت مایع قرمز رنگ از درون خودِ عروسک بیرون میآمد دیگر قضیه عروسک جدی شد و دخترها از یک مدیوم احضارکننده روح کمک گرفتند مدیوم بعد از یک جلسه احضار روح به آنها گفت جسد دختری به نام آنابل هیگینز در زیرزمین آپارتمان آنها دفن است روح آنابل با دیدن عروسک به آن علاقهمند گردیده و آن را تسخیر نموده است دختران با شنیدن داستان آنابل دلشان به حال دختر مرده سوخت و تصمیم گرفتند که عروسک را نگه دارند، اما داستان وحشتانگیزتری برای آنان اتفاق افتاد که مجبور شدند دوباره از کسی کمک بگیرند روزی دوستشان لو به خانه آنها آمده بود که شب از خوابی عمیق بیدار میشود، اما توانایی حرکت نداشت، لو به اطراف اتاق مینگرد، اما چیزی نمیبیند، پایین را نگاه میکند و میبیند آنابل پایین پایش ایستاده، عروسک به آرامی شروع به بالا رفتن از پایش میکند، از روی قفسه سینهاش میگذرد و بعد دستهای عروسک دور گردن او قفل میشود و شروع به خفه کردنش میکند لو پس از این اتفاق از هوش میرود و روز بعد به هوش میآید و نمیداند که این اتفاق کابوس وحشتناک بوده یا در واقعیت برایش پیش آمده است، اما روز بعد اتفاقی میافتد که او به وحشتناک بودن عروسک پی میبرد هنگامی که لو در اتاق آنجی بود صداهایی از اتاق دُنا شنید در حالی که دنا اصلا در خانه نبود. لو فکر میکند کسی بی اجازه وارد خانه شده، اما متوجه میشود صدا مربوط به آنابل بوده است لو به اتاق دنا میرود و عروسک را به جای آنکه روی تخت ببیند روی صندلی میبیند. لو هنگامی که میخواهد به سمت عروسک برود ناگهان کل بدنش فلج میشود و احساس فلج در منطقه قفسه سینهاش افزایش مییابد لو به پایین پایش نگاه میکند و روی آن هفت اثر پنجه، سه ضربه عمودی و چهار ضربه افقی میبیند لو با وحشت به اطراف خود مینگرد، اما هیچ کس را در آنجا نمیبیند و تنها چیزی که به ذهنش میرسد آنابل است آثار خراش روی بدن لو را همه میتوانستند مشاهده نمایند، اما این خراشها در طی دو روز به شکل عجیبی خوب شد و دیگر اثری از آن باقی نماند در حالی که جای پنجهها همگی داغ و سوزان بودند بار دیگر دختران به فکر چاره افتادند و این بار از یک کشیش به نام پدر هگان کمک گرفتند اما این کشیش به آنها گفت: این موضوع مربوط به ارواح است و به قدرت بالاتری نیاز دارد آنها با اِد و لورن زن و شوهری که مانند شکارچیان ارواح بودند، تماس گرفتند و به این موضوع پی بردند که عروسک روحی شیطانی و غیرانسانی دارد این زوج اعلام نمودند که این عروسک تسخیر نشده، اما توسط یک روح کنترل میشود، زیرا اشیاء بیجان را نمیتوان تسخیر کرد اقدامات زوج وارن به موقع بود، زیرا اگر کارهای آنابل ادامه داشت میتوانست موجب مرگ یکی از اعضای آن خانه شود این زوج معنویت فضای خانه را با کلمات بالا بردند که شامل هفت صفحه جملاتی بود که طبیعتی مثبت داشتند و مانع ورود شیطان به خانه میشدند آنها عروسک آنابل را برای نگهداری به موزه خود بردند و برای جلوگیری از حملات عروسک آنابل روی آن آب مقدس ریختند، زیرا این خانواده میگویند زمانی که عروسک را با خود بردند او اقدام به کشیدن ترمز ماشین و منحرف کردن فرمان آن نموده است اما وقتی روی آن آب مقدس ریخته، به نظر کارساز بوده است عروسک آنابل حالا در موزه اِد و لورن وارِن داخل یک جعبه شیشهای با هشدار «باز نکنید» نگهداری میشود
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟ سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟ پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟ در میان تپش آینه پنهان شوی و روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟ شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟ شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟ می شود با همه ی ریشه و رگهای تنت سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟ قرآن از کجای قرآن؟ انا فتحنا نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد نادر گفت: چرا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای نادر گفت: به او بگو نادر داده است پسر گفت: مادرم باور نمیکند میگوید: نادر مردی سخاوتمند است، او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد حرف او بر دل نادر نشست، یک مشت پول زر در دامن او ریخت از قضا چنانچه مشهور تاریخ است، نادر در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد *-*-*-*-*-*-*-*-*-* *chaie* چای می نوشم و از مطلب خود دلشادم *chaie*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تبسم را نه می توانیم بخریم نه می توانیم قرض کنیم فقط میتوانیم هدیه بدهیم میسپارمت به لبخندها گرچه گاهی خودم میهمان بغض های بی دلیلم در مسیر باد بمان ، تا بوی مهربانیت تسخیر کند این شهر پر از بیهودگی را لبخند بزن دوست من تنور دلت گرم
سلیمان فرزند داوود انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام دیو پری را تسخیر کرده و به خدمت خود آورده بود روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیز سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، در این حال خود را به صورت سلیمان درآورد (و اشاره کردیم که بنا بر افسانه ها دیو و شیطان می توانند به هر شکلی درآیند) و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری را به دیو داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند(از آنکه از سلیمان جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته دیوی بیش نیست اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد و به قول حافظ شیرازی دلی که غیب نمایست و جام جم دارد ز خاتمی که دلی گم شود چه غم دارد؟ و در جایی دیگر می گوید: کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش؟ اهرمن گر ملک بستد اهرمن بُد اهرمن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم