o*o*o*o*o*o*o*o دیگر با کسی بحث نمیکنم به دیگران ،بخاطر بی احترامی هایشان چیزی نمیگویم نه بخاطر اینکه احمقم بخاطر اینکه فهمیده ام خیلیها کمتر از ان هستند که بخواهم کلماتم را حرامشان کنم o*o*o*o*o*o*o*o
^^^^^*^^^^^ اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید به دیگران چه ارتباطی دارد شما دیشب شام را در کدام رستوران خورده اید جشن و شادیهای حقیقی یا دروغی خود را به نمایش نگذارید خیلیها جای خالی کسی را در زندگیشان حس میکنند آنها را غصه دار نکنید یا اینکه امروز دلتان گرفته مینشینید جلوی دوربین زار میزنید شاید همین امروز کسی بعد از روزها غصه داشتن دلش میخواهد شاد باشد لطفا روزش را خراب نکنید این تغییر حال و هوای درونی را درون خود نگه دارید لطفا اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بی آنکه به دیگران تهمت بزنم جیب هایت را بگرد من حواسم را گم کرده ام دیروز تنها تو با من بودی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ دانیال رحمانیان
هیچ عملی در دنیا گم نمی شود کسانی که به شما بدی می کنند در نهایت روزگار جواب آنها را خواهد داد شما نیز هر آنچه که می فرستید ، بسویتان باز خواهد گشت حتی اگر به کوچکی سنگ ریزه ای باشد پس خوب باشید و به دیگران نیکی کنید
دخترکم!! برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ چرا اشک هایت را هر روز پاک کنی کسی که باعث گریه ات می شود را از ذهنت پاک کن دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی دخترکم !! تو زیباترینی ..همیشه با این باور زندگی کن شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند دخترک من !! هیچ گاه برای شروع دوباره دیر نیست اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند هیچ وقت برای دیگران زندگی نکن برای خودت زندگی کن هرکاری که دوست داری انجام بده قبل از اینکه فرصت ها تمام بشه خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را میفهمد زمستان است ..زیاد می شنوی هوا ۲نفره است تنها قدم زدن هم دنیای دیگری دارد دخترکم احساس با ارزشت را خرج هر کسی نکن از تمام مرد هایی که می بینی و متلک نثارت می کنند از تمام مردان این شهر ممنون باش ممنون باش که هر روز لطافت تو را ظرافت تو رازیباییت را یاداور می شوند اری تو ارزشمند ترین موجود روی زمین هستی قربانت بابایی
مردی خري ديدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبيرون كشيدن آن خسته شده بود براي كمک كردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد دُم خر از جای كنده شد فریادازصاحب خر برخاست كه تاوان بده مرد برای فرار به كوچهاي دويد، ولی بن بست بود خود را در خانهاي انداخت، زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود وچيزي ميشست و حامله بود از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسيد و بچه اش سِقط شد صاحبِ خانه نيز با صاحب خر همراه شد مردِ گريزان برروی بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فرودآمد كه درآن طبيبي خانه داشت جواني پدربيمارش رادر انتظار نوبت در سايۀ ديوار خوابانده بود مرد بر آن پيرمرد بيمار افتاد، چنان كه بيمار در جا مُرد فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد مَرد، به هنگام فرار، در سر پيچ كوچه بايهودی رهگذر سينه به سينه شد واو را به زمين انداخت . تکه چوبی در چشم يهودی رفت و كورش كرد او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود رابه خانۀ قاضي رساند كه پناهم ده و قاضي در آن ساعت با زن شاكي خلوت كرده بود. چون رازش را دانست چارۀ رسوايي را در طرفداري از او يافت و وقتی از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به داخل خواند نخست از يهودی پرسيد: یهودی گفت اين مسلمان يک چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم قاضي گفت : دَيه مسلمان بر يهودی نصف بيشتر نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يک چشم گرفت! وقتی يهودي سود خود را در انصراف ازشكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكوم شد جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش زندگی بيمار نصف ارزش شخص سالم است حكم عادلانه اين است كه پدر او را زيرهمان ديوار بخوابانیم و تو بر او فرود آيي، طوری كه يک نيمه ی جانش را بگیري! جوان صلاح دیدکه گذشت کند اما به سي دينار جريمه، بخاطرشكايت بيمورد محكوم شد چون نوبت به شوهر آن زن رسيد كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد حال ميتوان آن زن را به حلال درعقد ازدواج اين مرد درآورد تا كودکِ از دست رفته را جبران كند برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال ميكرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دويد.. قاضي فریاد زد : هي! بايست كه اكنون نوبت توست صاحب خر همچنان كه ميدوید فرياد زد: من شكايتي ندارم. می روم مرداني بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ " کتاب کوچه، احمد شاملو"
ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ‘ :ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ‘، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩ ... ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﮏ ﻣﯿﺰ ﮔﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻻﻏﺮ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻭ ﻣﺮﯾﺾ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻗﺤﻄﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺷﻖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻔﺖ: ‘ﺗﻮ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ، ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ’، ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻌﺪﯼ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﻣﯿﺰ ﮔﺮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺰ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺎﺷﻖ ﻫﺎﯼ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﭼﺎﻕ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ، ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ‘ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ؟’!، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ‘ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻓﻘﻂ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﻃﻤﻊ ﮐﺎﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﻓﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺼﻠﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ، ﮔﻮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﻡ ﺁﺧﺮ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻗﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﻋﺼﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ، ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ کس ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم