یبار بابام رفته بود دندون پزشکی دندوناش و دهنش بی حس بود
بعد اومدیم ناهار بخوریم
شروع کرد این فلفل آتیشیا رو چهار پنج تا چهار پنج تا میخورد میگفت ای بابا این فلفلام که بی بخارن
غروب دیدم تو دسشویی داره صدا آه و ناله میاد
تو نگو بخار فلفلا داشته میومده بیرون ؛ عاقام از پایین آتیش گرفته بوده
:khak: :khak: