♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به اعتبارِ وجودِ توست که یک زن قهر میکند به اعتبارِ مرد بودن و ناز کشیدنت دختر هم که باشد شک نکن جایی که کفش هایش را درمیآورد دلش میخواهد یک جفت کفش مردانه بغل دست آنها جفت باشد هر زنی، هر دختری حتما دوست دارد یک دستِ مردانه زیرِ باران چترِ بالایِ سرش را گرفته باشد اگر موهایش را بلند نگه میدارد میخواهد تو آن را ببافی و حداقل روزی یک بار از زبانِ تو دوستت دارم باید بشنود تا روحش تازه شود، تا پژمرده نشود برای خرج کردنِ زنانگیهایش یک مرد میخواهد مرد میخواهد تا دکمهی پیراهنش را بدوزد، مرد میخواهد تا برایش دامنِ گلدار بپوشد، مرد میخواهد تا برایش مربا درست کند مرد میخواهد تا زن بماند میبینی؟ برای تمامِ اینها یک مرد لازم است تا خریدارش باشد
oOoOoOoOoOoO عزیزِ جان حالا من به روی خودم نمیاورم، فکر نکنید یاد شما در فکر ما و عشقتان در قلبمان کمرنگ شده ها، نه فقط یک وقتهایی آدم نیاز دارد دوست داشتنش را نگوید و فقط دوستت دارم بشنود گوش هایش نیاز دارند دوستت دارم بشنوند، قلبش نیاز دارد با شنیدن آن دوستت دارم تند بزند، گونه هایش نیاز دارد با تند زدن قلبش گل بیندازند، لب هایش نیاز دارند از گل انداختن گونه هایش کش بیاید و بشود شبیه یک لبخند کمرنگ عزیزِ من، من به روی خودم نمی آورم که این گوش ها و قلب و گونه و لبها چه چیز هایی نیاز دارند، ولی لطفا کمی به فکرشان باشید به فکرم باشید oOoOoOoOoOoO فاطمه جوادی
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ چند ساله به نظر میرسد؟ ۷ ساله؟ ۸ ساله؟ مدرسه نمیرود؟ سواد ندارد؟ لباس هایش چند هفته است شسته نشده اند؟ ۳ هفته؟ ۴ هفته؟ چند خواهر و برادر دارد؟ در هوای گرم حالش بد نمیشود؟ گرسنه اش نیست؟ از گفتن جمله ی "خانوم/آقا یه دونه آدامس بخرید، ترخدا" خسته نیست؟ از بی محلی های مردم غمگین نیست؟ از فریاد هایی که قرار است به محض رسیدن به خانه بشنود کلافه نیست؟ از سرخ شدن و کبود شدن پوستش توسط کمربند آزرده نیست؟ فقط میخواهم بدانم سهم او از کودکی چقدر است؟!؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آدم است دیگر احمق است گاهی دلش تنگ می شود حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی شماره ات را بگیرد و بشنود مشترک مورد نظر شما در حال مکالمه با مشترک مورد نظر خودش است آدم است دیگر احمق است دلش تنگ می شود هیشڪے نمیتونہ حال هیشڪیو خوب ڪنہ در بهتـرین حالت یکی میتونه حواست و از حال ِ بدت پـرت ڪنه روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن ممکنه دوباره تکرار نشه آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش میاد باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه عشـق یعنی حالِت خـوب باشه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه برايمان از روزهايى تعريف ميكرد كه وقتى روى مبل مينشستيم پايمان به زمين و وقتى روى زمين مى ايستاديم، دستمان به ميز نميرسيد كه گاهى برايمان مهِ خاطرات مبهم را كنار ميزد كه همان روزهاى كودكى دستمان را ميگرفت و ميگفت نترس ديوانه. از هيچ دادى نترس. از هيچ آدم بزرگى نترس. از هيچ چيز نترس كه دلمان را گرم ميكرد حداقل ميبود تا رازمان را بشنود. تا شريك خاطرات و گذشته و حالمان باشد. تا شريكِ اصلِ حالمان باشد بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه دستمان را ميگرفت و با خود ميبرد گوشه هاى دنج شهر را نشانمان ميداد و از هر درى برايمان حرف ميزد كه ياد بگيريم چطور از هر درى با او حرف بزنيم. كه ياد بگيريم حرف بزنيم. كه ياد بگيريم در چشمانش نگاه كنيم و حرف بزنيم بايد ميبود تا ياد ميگرفتيم چگونه آنچه بسيار دوستش ميداريم را با آنكه بسيار دوست ميداريم قسمت كنيم. حتى پدر و مادرمان را. يا اصلاً يادمان ميداد چه چيزهايى را هيچوقت نبايد با كسى قسمت كنيم يادمان ميداد تكيه كردن را. يادمان ميداد حمايت پذيرفتن را بايد ميبود كه يادمان ميداد اينقدر سرتق نباشيم. اينقدر دست رد به سينهء كمكهاى از ته دلش نزنيم. بايد ميبود كه اينقدر يك تنه بار هر چيز بيخود را به دوش نكشيم بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه اصلاً عكس از زرشك پلو با مرغِ مادرمان ميفرستاد و ما را دق ميداد در اين سياهِ زمستان. كه با دوستهاى ما كافه ميرفت و حرص ما را درميآورد. كه پا به پايش خوشحال ميشديم، ميخنديديم، غصه ميخورديم، بزرگ ميشديم. كه پا به پاى هم پير ميشديم و خاطره هايمان را شخم ميزديم بايد ميبود كسى كه از جاى زخمهاى ناشى از كنيتكس ديوار خانهء ميدان امام حسين گرفته تا زخمهاى خورده به جانمان را يادش باشد كسى كه پا به پاى من مستى ها و آوازهاى امير را، مريضى هاى فريبا را، اشكنه هاى جيگرمادر را، كتلتهاى مامانبزرگ را، تولد شاهين و اشكان و آرش و مبينا را، روز ازدواج خاله را، كلاس زبان رفتن ها را، آن شبِ خونينِ شيشه شكستن ها را ... كسى كه نيستان سومِ مجيد و فرانك را... بايد ميبود و نبود. بايد ميبودى و نيستى حالا فكر ميكنم به تنهايىِ تمام تك فرزندهاى فاميل، كه والدينشان بر سر دوراهىِ بچهء دوم، نظرم را درمورد تك فرزند بودن پرسيده بودند و از من رضايت شنيده بودند، بدهكارم بايد اعتراف كنم كه ما همهء مان باهم تنهاييم بچه ها همهء مان بايد يك نفر را از خونمان، در خانهء خودمان، از پدر و مادر خودمان ميداشتيم و نداريم همهء مان جاىِ آن نفرِ بزرگترِ نداشته بارها جور كشيديم، جاى او تنها مانديم، جاى او بزرگ شديم همهء مان در خانوادهء سه نفريمان، در خانهء مان، اتاقمان، خاطراتمان، عكسهايمان، هميشه جاى يك نفر خالى بود هميشه جاى يك نفر خالى هست يك نفر كه اين روزها برايمان از وقتى تعريف كند كه پايمان به زمين و دستمان به آنچه ميخواستيم نميرسيد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * مارال مشکل گشا
*~*~*~*~*~*~*~* خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی بشنود یک نفر از نامزدش دل برده مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی که به پرونده ی جرم پسرش برخورده خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ بین دعوای پدر مادر خود گم شده است خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است خسته مثل پدری که پسر معتادش غرق در درد خماری شده فریاد زده مثل یک پیرزنی که شده سرباز عروس پسرش پیش زنش بر سر او داد زده خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه که کسی غیر پرستار سراغش نرود خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید در پی معجزه ای راهی مشهد شده است ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ علی صفری ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همش یه طرف بیت آخرش یه طرف
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم