حكمت صلوات
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود
صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است
صلوات : تحفهاي از بهشت است
صلوات : روح را جلا ميدهد
صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو ميكند
صلوات : نوري در بهشت است
صلوات : نور پل صراط است
صلوات : شفيع انسان است
صلوات : ذكر الهي است
صلوات : موجب كمال نماز ميشود
صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن ميشود
صلوات : موجب تقرب انسان است
صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است
صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است
صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است
صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است
صلوات : انسان را در سه عالم بيمه ميكند
صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است
صلوات : برترين عمل در روز قيامت است
صلوات : سنگينترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه ميشود
صلوات : محبوبترين عمل است
صلوات : آتش جهنم را خاموش ميكند
صلوات : فقر و نفاق را از بين ميبرد
صلوات : زينت نماز است
صلوات : بهترين داروي معنوي است
صلوات : گناهان را از بين ميبرد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
*ghalb_sorati* اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم **♥**
*~~~~~~~~*
یه روز سرد برفی تو پادگان بعد از انجام مسئولیت هام خسته وکوفته تو آسایشگاه روی تختم دراز کشیده بودم
امروز بوی کباب کلافم کرده بود آخه عاشق کباب کوبیده بودم
هیچ پولی ام نداشتم، فقط کرایه رفتن به خونه رو داشتم ومقدار کمی هم اضافه که نمیشد با اون کباب خرید و خورد
یه فکری به سرم زد ، و مثل خوره به جونم افتاده بود
سرهنگ گاهی اوقات ماشینش رو میداد میشستم مثل برق گرفته ها از جام پریدم د برو که رفتی
در اتاق سرهنگ رو زدم و با احترام نظامی وارد اتاق شدم
و رو به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ ماشینتون خیلی کثیف شده اگه اجازه بدین یکی از آشنا هامون کارواش داره ماشینتون رو ببرم اونجا بشورمش
سرهنگ فکری کرد وگفت: تو این هوای سرد وبرفی
گفتم
من بیکارم مشکلی نیست برفه ، بارون نیست که کثیف بشه.... سرهنگ به ماشینش خیلی حساس بود وهمیشه از تمیزی برق میزد
سویچ ماشینش رو از داخل کشو میزش بیرون آورد وبه سمتم گرفت و کلی سفارش کرد که مواظب ماشینش باشم ، به دست فرمونم اطمینان داشت، ومیدونست راننده ام
سویچ رو انداختم بالا د برو که رفتی
هم خدمتیم بچه شهرستان بود و مرخصی داشت ، اونم سوار ماشین کردم و باهم رفتیم مسافر کشی ، چون هواسرد بود ، مسافر زیادبود چند بار ماشین رو پر از مسافر کردم وبه مقصدرسوند مشون، دور آخر بود و ماشین لب به لب از مسافر، حتی جلو دو نفر نشسته بودن
پشت چراغ بودم که یه ماشین نظامی بغل ماشین من نگه داشت سرمو که سمت ماشین نظامی کردم کم مونده بود از ترس وخجالت سکته کنم سرهنگ تو ماشین بغل دستم نشسته بود و با قیافه خیلی، خیلی در هم نگام میکرد
آب دهنم رو به زور قورت دادم و تو دلم گفتم: الانه که یه چی بگه ولی هیچی نگفت
چراغ که سبز شد با سرعت به راهش ادامه داد و رفت
منم که سر خوشیم با دیدن سرهنگ دود شده بود ، مسافرا رو پیاده کردم، رفتیم کارواش، ماشین رو دادم برق انداختن . بعد شستن ماشین با هم خدمتیم رفتیم کبابی
یه دل سیر نان داغ وکباب داغ خوردیم ، حالا که قرار تنبیه بشیم لااقل دلم نسوزه
خلاصه بعد این که دلی از عزا در آوردیم رفتیم پادگان، هم خدمتیم گفت
احمدی بیچاره شدیم حالا چیکارمون میکنن، گفتم کاریه که شده هرکی خربزه میخوره پای لرزشم وایمیسه
رسیدیم در دژبانی نگهبان گفت
جناب سرهنگ منتظرتون هستن سریع برید اتاقشون . آهای چه غلطی کردی احمدی جناب سرهنگ برزخ برزخ بود
گفتم برو بابا
ماهم با هزار ترسو بدبختی رفتیم دفتر جناب سرهنگ منشی به سرهنگ خبر ورود ما رو داد
رنگم مثل گچ دیوار شده بود
رفیقم هم بدتر از من بود. داخل شدیم واحترام نظامی گذاشتیم سرهنگ پشت پنجره ایستاده بود وبیرون رو نگاه میکرد برگشت سمت ما ، وبا انگشت اشاره به سمت من و هم خدمتیم ، و گفت
تو با ماشین من مسافر کشی میکردی با این الدنگ ، و به هم خدمتیم اشاره کرد
با تته پته گفتم نه جناب سر هنگ کنار خیابون وایساده بودن وکسی سوارشون نمیکرد دلم براشون سوخت وسوارشون کردم
سرم محکم داد کشید طوری که من و هم خدمتیم از جامون پریدیم
سرهنگ گفت: همشون باهم بودن؟؟؟
برو ،برو خودت رو رنگ کن یه آشی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه
روی کاغذ یه چیزایی نوشت و داد دستمون .... وگفت
ده روز مرخصی براتون نوشتم تا برید یکم استراحت کنید و آب خنک بخورید تا دیگه از این غلطا نکنید و سه ماه اضافه خدمت و بعد از استراحت ده روزتون تشریف میبرین یه هفته بیگاری مفهوم شد
بااحترام نظامی نامه رو از دست سرهنگ گرفتم و با احترام خواستیم از اتاقشون خارج بشیم
که جناب سرهنگ صدام کرد وگفت: کارم هنوز باتو یکی تموم نشده بعد از اتمام تنبیهاتت میای کارت دارم
دوباره احترام نظامی گذاشتم و گفتم: چشم قربان و از اتاق خارج شدم
الان سالها از اون جریان گذشته یادش بخیر هر وقت یاد اون موقع میفتم حالم بد میشه که چطور پیش مافوقم ضایع شدم
اون جریان شد درس عبرت تا دیگه از این کارا نکنم
ولی اینم بگم بعد اون ماجرا هنوز هم با جناب سرهنگ رفت وآمد خانوادگی دارم، چون بعد از تنبیهاتم حقیقت ماجرا رو به سرهنگ گفتم
از اون به بعد هر وقت سر هنگ منو میدید میگفت
احمدی هر وقت هوس کباب کردی بیا پیش خودم
*~~~~~~~~*
سمیه کاظمی
مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم
منبع : کتاب آخرین گفتارها
***
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
***
التماس دعا