♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش فرشته ای هم بود و آدم ها را هر کجای زمانه که خسته می شدند ، بر می داشت و می برد وسطِ کودکی هایشان رها می کرد همانجا که اسباب بازی ها کم بود و دلخوشی ها زیاد مشکلات ؛ ساده و کوچک بود و قلب ها بزرگ گلدان ها پر گل بود و خانه ها همیشه بوی صمیمیت و عشق می دادند باید فرشته ای باشد که آدم ها را هر زمان که کم آوردند بردارد و ببرد به یک عصرِ جمعه ی زمانِ کودکی که بزرگترین اندوه و فاجعه ی دنیا ، تکالیفِ نانوشته شان بود
o*o*o*o*o*o*o*o شال دور گردنم را تا روی چونه ام بالا کشیدم و دستکش های چرمم رو به دست کردم پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم و در عین حال سعی کردم برای بند کیف سنگینی که همراهم بود، یه جای ثابت روی شونه ی راستم پیدا کنم صدای سلانه سلانه ی قدم هایی که بر می داشت، از پشت سرم می اومد هوای راه پله خفه و فضا نیمه تاریک بود یه نگاه به ساعتم انداختم، هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح رو نشون میداد و این نیمه تاریک بودن به چراغ سوخته ی راه پله و هوای ابری و خاکستری بیرون بی ربط نبود به لحظه وایسا باهات کار دارم....آیلین....آیلین باتوام صداش عجیب اعصابمو خط خطی میکرد داشتم تقریبا به طرف در خروجی پرواز میکردم که حس رها شدن و آزادی رو با همه ی وجودم احساس کنم و اونوقت اون داشت با آیلین گفتن هاش گند میزد به هر چی حس رها شدنه o*o*o*o*o*o*o*o آخرین برف زمستان فاطمه ایمانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پسر استوار قدم بر می داشت و مردانه می خندید و نمی دانست در ان سو دخترکی چشم حیران سیبی دزدید ز باغ باغبان نشست وسط باغ و بی خبر و آنگه سیب را دست دخترک بدید و تند بر خواست دختر سیب در دست محکم پا به فرار بگذاشت و به خود می لرزید نکند گیرند سیب زدست باغبان در پی سیب افتاد دختر سیب بر دست افتاد سیب ازش دور افتاد دخترک اشک الود بفهمید که سیب نیست و دل ان پسری که باغبان هست، در دست و نفهمید که پسر سیب دیگری دزدیده است پسرک ان سمت سیب دزدیده در دست حیران لبخند دختری دیگر دخترک بر خود دشنام داد که چرا حیرانی کرد و سیب دزدید خانه اش ویران شد و باغبان شاد از انکه سیب مال او را نبردند و من سالهاست اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا سیب دزدی در اشکارا نیست که خانه ویران نسازد؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄ سیب _ جواد نوروزی ◄ سیب _ شیخ المریض ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خرده نان بر می داشتی می بوسیدی می گذاشتی گوشه ای امن چقدر دوست داشتم خرده نان های سر راهت باشم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ داود سوران
دوستم نــــداره ؟ فـــدای ســــــــــرش من یــه نــــفـــــری اندازه ی جــــفـــتــــمون دوســـــش دارم ****►◄►◄**** ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟ ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟ جای " بنشین " و " بفرما " " بتمرگی " گفتند ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟ تو نگفتیم و " شمایی " نشنیدیم و هنوز ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟ دل سپردیم به آن " دال " سر دشمن و دوست دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟ چه " چراها " که شنیدیم و ندانیم چرا ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟ ^^^^^*^^^^^ دندانپزشک آخرین دندان گرگ را کشید نگاهی به صورت گرگ انداخت و پوزخندی زد گرگ زیر لب گفت: بخند… این است عاقبت گرگی که عاشق گوسفندی شده باشد ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود استاد سوالی را از لیلی پرسید لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لالی که به استاد نگفتی لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت . . . . . .. استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ازديوانه اى پرسيدند:چه کسى دوست دارى؟ ديوانه خنديد و گفت عشقم .گفتندعشقت کيست ؟؟ گفت عشقى ندارم خنديدند و گفتند براى عشقت حاضرى چه کارهاى بکنى...؟ گفت عاقلانه نميشوم ،نامردى نميکنم،خيانت نميکنم، دور نميزنم،دورغ نميگم ، تنهايش نمى گذارم، خودم را فدايش ميکنم به اوگفتند اگر عشقت تنهايت گذاشت بى وفاى کرد خيانت کرد چه...؟ اشک درچشمان ديوانه حلقه بست وگفت اگربامن اينکار را نميکرد که...ديوانه نميشدم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ نباید گوشیش زیاد دستش باشه چون دختره نباید صدای اهنگو چه تو اتاقش چه تو ماشینش زیاد کنه چون دختره نباید شب تو خیابون قدم بزنه چون دختره نباید با یکم لباس راحت تر ورزش کنه چون دختره نباید تو پارک موقع والیبال یا بدمینتون سر و صدا کنه و خوش بگذرونه چون دختره نباید تو خیابون واسه تفریحم شده ادا در بیاره چون دختره نباید تو گرما استین کوتاه بپوشه و موهاشو تو هوای باز خنک کنه چون دختره نباید با صدای بلند بخنده چون دختره نباید تنهایی تا دیروقت بیرون باشه⚠️چون دختره نباید از یکی خوشش بیاد و بره سمتش چون دختره نباید دفعه اول1⃣ ابراز علاقه کنه هرچقدرم که عاشق باشه چون دختره. . ⚠نباید ⚠️ چون دختره ️ چون ملت اونقد بیکارن حرف دربیارن چون ما هنوزم درک نکردیم دخترم میتونه و لازم داره خوش باشه چون اونقد احمقیم به پسری که با ده تا دختره هیچی نمیگیم ولی منتظریم یه دختر یه ذره بیاد سمت پسرا تافوری بگیم طرف هرزس چون هنوز این جماعت نفهمیدن دختر هم دل داره ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم