^^^^^*^^^^^
سر کوچه که رسیدیم راهم از امین جدا شد
اون رفت خونشون منم پیچیدم تو کوچه که با صدای یه نفر سر جام میخکوب شدم
وایسا ببینم
رومو که برگردوندم قلبم از کار افتاد. دنیام شد یه صورت و دوتا سیاه چاله
اون مثل رگبار حرف میزد ولی من ماتم برده بود که با دادش به خودم اومدم
با توام مردی، کری، چرا حرف نمیزنی. گیج و منگ کله ی سنگینمو تکون دادم
هااان چی گفتی؟ تو خجالت نمیکشی؟ حیا نداری؟
صداشو آورد پایین تر: واسه چی از دیوار خونمون اومدی بالا؟ چی رو دید میزدی؟ خودت خواهر و مادر نداری؟ اصلا ببینم نکنه دزدی و کار هر روزته از دیوار مردم بالا رفتن
اگه ازش خوشم نمی اومد بی شک میزدم تو دهنش و فرار میکردم ولی دلم نمیومد باهاش بد رفتاری کنم
دستی به صورتم کشیدم خدایا چه مرگم شده؟
ببین دختر خانم، من نه دزدم ونه اومده بودم خدایی نکرده کسی رو دید بزنم
این خونه سالهاست که خالیه، حالا بعد از این همه مدت توش سر و صدا میومد خوب کنجکاو شدم بدونم چه خبره توش نمیدونستم که شما اینجایید