►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت
منم
حواسم نبود اصلا بپرسم ینی چی منم
منم چی؟! فحشه؟ بد و بیراهه؟! چیه این منم
یه بار اما وقتی گفت منم
دیگه سکوت نکرد..داد زد
منم
منم
منم
اینی که داری باهاش میجنگی منم
دشمن نیست..غریبه نیست
رهگذر کوچه خیابونم نیست
منم
نه شمشیر دستمه
نه سنگر گرفتم جلوت
نه قراره باهات بجنگم
ببین دستام بالاست!؟تسلیمم..نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم
فقط به حرمت عشقی که تو از یاد میبریش
گاهی
یه وقتایی اگه سکوت میکنم در برابرت برای این نیست که حرفی برای گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم
فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو
اگه بحثی هم هست برای بهتر شدنمونه..یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی..ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش میزنی منم
میفهمی...؟
منم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
بی نگاه عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
کاش چشمان تو هم انقدر زیبایی نداشت
این منم پنهانترین افسانه ی شب های تو
انکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت
در گریز از خلوت شبهای بی پایان خود
بی تو اما خواب چشمم هیچ لالایی نداشت
...بی تو اما
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب
گفت دانی کیستم من گفت :نه
گفت نشناسی مرا، ای رو سیه
این منم ، من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یا قدوس ویا سبوح من
برده تا پیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها وبس
عزت مارا نداند هیچ کس
هرچه خواهم از خدا ، آن میشود
بانفیرم زنده ، بی جان میشود
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلند
برتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام وصد کنیز خوبرو
میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مردخدا
من کجا و آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم
راغب یک کاخ و دربان نیستم
درمرامم هرکسی را حرمتیست
آسیابم هم ، همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش و خواهی بی نماز
باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بار و برت
آسیابان خنده زد ای مرد حق
از چه بر بیهوده می ریزی عرق
گر دعاهای تو می سازد مجاب
با دعایی گندم خود را بساب...
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مولانا