*@@*******@@*
خب سلام امروز اومدم بعداز حدود یک ماه شاید بیشتر و شاید کمتر یه چیزایی بگم...میخوام داستان زندگی یه دخترو بگم،یه دختر که یه روز بین همهمه های زندگی عاشق شد،سنش کم بود شاید هفت شایدم هشت سنی که همه میگن نمیدونن عشق چیه اصن ولی اون معنی عشقو فهمید،حسش کرد با تمام وجود
گذشتوگذشت اون دختر بزرگ شدحدوده پونزده سالگی بود که با خودش گفت خب من اونو میخوام درست ولی اون چی؟اونم منو میخواد؟و جواب نه مثه پتک توی سرش خورد،مطمعن بود نمیخوادش،این بین دختر کارایی کرد که در خور شخصیتش نبود و حتی مدتی داشت به راه هایی کشیده میشد که فکرشم نمیکرد،به خاطر همون شخص،دختر هرروز به این فکر میکرد و شبا با رویای ازدواج با اون میگذشت،دلش براش تنگ بود ولی بهونه ای برای دیدنش نداشت:(بازم گذشتو دختر خودشو هیجده ساله دید،به خودش اومد دید حدوده ده سال از عمرش با فکر به اون رفته،ده سالی که به خاطر اون دله مادرشو شکوند خیلی وقتا،کم کم یه اتفاقاتی میفتاد که حس میکرد طرفش بهش بی میل نیس ولی الان!!دختر با خودش،میگفت الان دیگه وقتش نیست!نه اینکه نخواد نه فقط هرچی تو وجودش گشت حسی مثه گذشته پیدا نکرد،پس پسر خیلی دیر اومد خیلی دیر
اگر یکسال زودتر میومد مطمعنا عشقی از طرف دختر نصیبش میشد که نظیرش رو توی رویا هم ندیده بود،ولی حیف که دختر قصه ما دختر قدیم نبود،بزرگ شده بود و احساسش پخته،و همچنان غرورش اجازه نمیداد با کسی باشه که زمانی پسش زده بود:)دختر ما الان بهترین زندگی رو داره بدون اون حتی، درسته گاهی گوشه قلبش یادشه ولی فقط در حد یاد و معتقده عشق اول هرچند چرت هم باشه عشق اوله و هیچوقت فراموش نمیشه،دختری که یادگرفت؛ خیلی چیزا یادگرفت و تجربه هایی توی راه این عشق به دست آوورد که شاید از سنش خیلی بیشتر باشه،و الان همون دختر داره این رو تایپ میکنه☺بله اون دختر منم،و واقعا خنگولستان و بچه هاش تو حال خوب الان من نقش مهمی داشتن:)ممنون از همتون و امیدوارم بتونم روزی جبران کنم❤
اینو بگم من اینارو راجب خودم نگفتم که مظلوم نمایی کنم فقط خواستم بگم هر عشقی هم عشق نیست و قرار نیس دوطرف به هم برسن
کله منظورم همین بود و گفتم شاید افرادی مثه من باشن و این بتونه کمکشون کنه
😊
امشب دلم گرفته بود گفتم یه دردودلی باهاتون بکنم
😊❤
مخلص شوما بانو سگ سیبیل لرچی از خنگولستان
😃❤❤❤
o*o*o*o*o*o*o*o
داشتم به این فکر میکردم که چرا منم مثل همه ی عاشقای دیگه نمیرم و تو کوچه و خیابونا درست جلوی چشم خودش،پیش مردم فریاد بزنم
"دوستت دارم"
یه روز که کم اورده بودم،یه روز که دلم پر شده بود تصمیم گرفتم که درست همین کار رو کنم اما یهو یادم اومد اون دختر با دخترای دیگه خیلی متفاوته
یهو یادم اومد اگه این کار رو کنم به جای لبخند و شنیدن منم همین طورِ عزیزدلم چیزی جز یک سیلی و شنیدن یه عوضی که تو گلوی من تبدیل به بغض خفه کننده ای میشه،نصیبم نخواهد شد
یهو یادم افتاد تمام آدمهای اطراف من مثل آدمهای داستانهای عاشقانه ی دیگران نیستند که بخواهند لبخند به لب ، دست بزنند و برامون سوت بکشند
یهو یادم اومد چقدر من آدم ساده ایم...چقدر سادم...همین...خیلی سادم 🙂
راستی میشه یکم بیشتر بهم توجه کنی؟
خدارو چه دیدی شاید توهم عاشقم شدی🙃
..♥♥..................
حرف زیاد دارم برا گفتن
Sepideh.MJ