♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت
خواهش می کنم به داد این بچه برسید
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد
بلافاصله پرستار گفت
این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم
پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
خواهش می کنم عملش کنید من هرجور شده پول رو تا شب براتون میارم
پس پرستار گفت با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
پيش دكتر رفت اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد… همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید
خوب است کمے انسان باشیم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت
«این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»
پیرمرد گفت
«اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم»
پرستار گفت:
«با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید»
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت
«این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه»
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید
واقعا پول اینقدر با ارزشه؟
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○