ادمیزاد موجود غریبیه
تا وقتی بچه س حرص میزنه بزرگ بشه
بزرگ که شد حرص میخوره چرا تو بچگیاش ساکن نمونده
امروز یه جایی داشتم میرفتم
بنظرم چقدر آشنا اومد اون مسیر
بخاطر عجله ای که داشتم بیخیالش شدم و رفتم به کارم رسیدم
برگشتنی باز همون حس سراغم اومد
احساس میکردم قبلا اینجا بودم
ولی چیزی یادم نمیومد
خلاصه برگشتم
توی مسیر یه لحظه رفتم به اون گذشته های دور
یه جرقه تو ذهنم زده شد
یادم اومد اونجا چرا اینقده اشنا بود برام
یادم اومد اون ساختمون نوساز که مث نردبون سقف آسمون رو شکافته بود
کجا بود...
یادم اومد یه جایی..توی اون محوطه ی ساختمون
بچگیامو اونجا گذاشته بودم
چقدر از خاطره هام اونجا بودن
یادم اومد
خیلی چیزا یادم اومد
اونجا مدرسه ی ابتدایی من بود که حالا جاشو به یه آسمانخراش داده بود
اما یه چیزی برام هنوز گنگه
چرا اشک امونم رو بریده
ول کنم نیست لامصب
....
****►◄►◄****
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
توی محله مون خونه ای قدیمی بود
صاحب اش یه پیر مرد بود که چند سالی میشد فوت کرده بود
بچه هاش همه خارج از کشور زندگی میکردند واسه همین خونه خالی مونده بود
بچه های محل اسم خونه رو گذاشته بودن متروکه ارواح
چو افتاده بود که روح پیرمرده تو خونه سرگردونه، هیچ بچه کوچیکی جرعت رفتن به سمت اون خونه رو نداشت
صبح که داشتم میرفتم مدرسه تو کوچه ای که متروکه ارواح بود یه صداهایی می اومد نزدیک خونه که شدم فهمیدم صدا از اونجاست، صداهایی مثل خنده و جیغ و داد و کوبیدن قابلمه روی زمین. از تعجب تمام شاخک های مغزم فعال شدن، یعنی کی اونجاست
دلم میخواست از دیوار برم بالا و نگاهی به حیاط خونه بندازم ولی امتحانش به دیر رسیدن نمی ارزید
ایندفعه اگه دیر میرسیدم اخراج رو شاخم بود پس بیخیالش شدمو با سرعت به طرف مدرسه رفتم. تو تمام مدت فکرم پیش متروکه و صداهاش بود نتونستم به سامان و امین بگم چون ممکن بود بگن خیالاتی شدی یا مسخره ام کنند و پیش خودشون بگن اردلان ترسید که نرفت تو خونه ببینه چه خبره
اما یه چیزی مثل کرم تو وجودم وول میخورد باید حتما اسرار اون خونه رو کشف میکردم
ادامه دارد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پنجره | قسمت اول ◄
****►◄►◄****
بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم
بازم بوی عید میاد
خونه تکونی ..خرید..دید و بازدید..عید دیدنی
امسال خیلی سال سختی بود
وضعیت اقتصادی برا اکثریت جامعه در حد افتضاح بود
قصد ندارم عیش تونو تِیش کنم
اما یه چیزی
خیلیها هستن که امسال نمیتونن حتی یه جعبه شیرینی برا عید بخرن
یادمون باشه خرید هامون،جشن هامون
،مهمونیهامون،خلاصه بگم
سال تحویلونو طوری برگزار کنیم که حسرتی به دل کسی نزاره..دل کسی نسوزه
.....
نمیگم جشن نگیرید..نخرید..مهمونی ندید
نه بخدا
هرکاری بخواید کنید حق دارید
حرفم اینه
مراعات کنیم
اگه نمیتونیم کمکی به بی بضاعتی کنیم اشکال نداره
اما حواسمون رو جمع کنیم
شاید یکی از دیدن عید گرفتنای ما آه بکشه
حول حالنا الی احسن الحال
*@@*******@@*