♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
آورده اند که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می گفت
در میان سخن گفت
امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است
افلاطون چون این سخن بشنید سر فرود برد و سخت دلتنگ شد
آن مرد گفت
ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد
ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از افلاطون پرسیدند
عجیبترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد
ازکودکى خسته مى شود
براى بزرگ شدن
عجله مى کند
وسپس دلتنگ
دوران کودکى خود مى شود
افرادی که با ما هم عقیده هستند به ما
آرامش میدهند و افرادی که مخالف با عقیده ما هستند به ما دانش
آدمی برای لذت بردن از زندگی به آرامش نیاز دارد و برای چگونه زندگی کردن به دانش
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
افلاطون