♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
داخلِ كافه نشسته بودم
ميزِ كنارى ام دختر و پسرى بودند
كه ناخواسته توجهم را جلب كردند
همديگر را نگاه ميكردند و كلامى بينشان رد و بدل نميشد
بغضى كه دختر داشت و هر لحظه منتظرِ شنيدنِ صداى انفجارَش بودم
و پسرى كه بى تفاوت ترين آدمِ روى زمين بود
بالاخره قطره اى از چشمِ دختر جارى شد و
تمامِ پهناى صورتش را گرفت
با صدايى لرزان
فقط يك جمله را تكرار ميكرد
"تو قول داده بودى"
و در جواب فقط سكوت ميشنيد و سكوت
از پسر بودنم بَدَم آمد
از اينكه به پشتوانه ى جنسيتشان،قولِ مردانه ميدهند و
مثلِ بچه ها ميزنند زيرَش
از اينكه گاهى چون نميتوانند طرفشان را نگه دارند
چون دوست داشتن بلد نيستند
هى قول ميدهند
و قول ميدهند و
قول ميدهند
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
علي قاضي نظام