*~*~*~*~*~*~*~*
يك بار هم زنگ زده بودم منزل نقىزاده
اسمش فرامرز بود و با يكى ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يك نيمكت مىنشستيم
مادرش كه گوشى را برداشت
اسمش يادم رفت
منزل نقىزاده؟
از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزلِ فلانى
مادرش شاكى و عصبى گفت: با كى كار دارين؟
با ... پسرتون
كدومشون ؟
تكپسر بودم و فكر اينش را نكرده بودم كه در يك خانه شايد بيش از يك پسر وجود داشته باشد
شاكىتر و عصبىتر پرسيد: كدومشون؟ با كدومشون كار دارى؟
هول شدم
يادم نيامد كه مثلن بگويم اونى كه اول راهنمايىست
منمنكنان گفتم: اونى كه موهاش فرفريه، حرف بد مىزنه، قشنگ مىخنده
اونى كه قشنگ مىخنديد خانه نبود... تق !
فردايش گفت: من قشنگ مىخندم؟
و ريسه رفت
من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نياورده بود
ولى از قشنگ خنديدنش خندهام گرفت
بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهى اسم هم خانه هایش را، رفقایش را، بغل دستى هایش را فراموش كند، بعد زور بزند توى سه جمله توصيفشان كند
بدو بدو بگويد مثلا
آنى كه خندهاش قشنگ است
آنى كه حرف زدنش مثل قهوه ي تازه دم است
آنى كه سين اش حال عاشقى دارد
حسین وحدانی