○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ لبخند بزن :) ابر های سیاه و کنه سایه ای به بزرگی یک شهر درست کرده بودند که همه جا رو زشت و دلگیر کرده بود نفس عمیقی کشیدم و عنق به اطراف نگاه کردم ، پارکی که تا دیروز برام جذاب بود و پاتوق همیشگی قدم زدنای وقت و بی وقتم بود ؛ الان دلگیر و نفس گیر بود برام و هیچ جذابیتی هم نداشت توی سکوت به اطرافم نگاه می کردم ؛ چرا امروز انقدر بهونه گیر شده بودم!؟ مثل یه بچه ی ۵ ساله که با وجود اصرار های زیادش هم مامانش اونو باخودش بیرون نبرده و احساس تنهایی و بی کسی میکنه... اره دقیقا! امروز عجیب احساس تنهایی میکنم. حس یه سرباز دلتنگ و خسته رو دارم که توی سرمای شب های زمستونی پست برجک بهش خورده ، همون قدر درمانده و بی اعتراض .. پوفی کردم چه فلسفه باز شدن یهو . تک خندی کردم و روی نیمکت همیشگیم نشستم و به اطراف چشم دوختم و آدمارو آنالیز میکردم . رفتارشون ، رفت و آمدشون؛ یعنی چند نفر توی این پارک مثل من احساس دلتنگی میکنن!؟ نفس عمیقی کشیدم و به زمین بازی بچه ها خیره شدم خوش به حالشون ؛ چقدر سرخوش و بدون دغدغه میخندن و بازی میکنن توی همین فکرا بودم که کسی کنارم نشست ، نگاهی بهش انداختم ، لبخندی زد و گفت: سلام خوبی؟ متعجب نگاهش کردم چه زود صمیمی شد ممنونی زیر لب گفتم و دوباره به بچه ها نگاه کردم ، دستشو گذاشت روی شونه ام و شاخه گلی رو با لبخند به طرفم گرفت و گفت: ناراحت نباش درست میشه همون طور که با تعجب نگاش میکردم گفتم چی درست میشه؟ با همون لبخندی که عجیب گرم بود گفت : همه چی ! غصه هیچی رو نخور هیچی موندگار نیست. خیلی به هم ریخته به نظر میرسی!؟ چرا شو نمیدونم ولی جذب شدم به حرف زدن باهاش ، نگاهی به شاخه گلی که هنوز تو دستش بود انداختم و گفتم : درسته! حال دلم ابریه سری تکون داد و شاخه گل و به دستم داد و اشاره ای به آسمون که ابراش کنار رفته بودن و خورشید به زیبایی میدرخشید کرد و گفت : ابر موندگار نیست. لبخند بزن:) و بلند شد و به سمت خروجی پارک رفت؛ نگاهمو از مسیر رفتنش گرفتم و به آسمون دادم . انگار که داشت بهم لبخند میزد و حرفای اون غریبه رو تکرار میکرد شاخه گل رو به صورتم نزدیک کردم و با تموم وجود بوش کردم . بوی طراوت میداد ، لبخندی روی لبم نشست و به اون غریبه فکر کردم چه خوبن آدمایی که خیلی غریبه ان ولی حواسشون به همه چیز هست زندگیتون پر از این غریبه ها:) ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زینب یعقوبی
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست o*o*o*o*o*o*o*o واقعیت حماسه حضرت عباس(ع) و وقایع به شهادت رسیدن ایشان o*o*o*o*o*o*o*o * واقعیت حماسه عباس(ع)* آنچنان که بود نه آنچنان که گفته اند عجیب است عجیب بخوانید o*o*o*o*o*o*o*o وقتی که عباس وارد میدان شد 25 نفری با او بودند. به سمت شریعه رفت دشمن که عباس را هر لحظه زیر نظر داشت متوجه این قضیه شد. بخش عظیمی از لشکر به آن سو رفت. مثل جمع شدن براده های آهن به سمت یک قطب، و بخشی که بی خبر مانده بود یا محافظه کار بود، تعلل می کرد سپاه دشمن مات هیبت و شجاعت و شخصیت وقدرت عباس بود. گوئی آنرا با تمام وجودش احساس می کند. کسی جرئت نفس کشیدن نداشت. سکوت مرگباری همه جا را گرفته بود. عباس خود سکوت را شکست عباس فریاد زد: ما برای جنگ نیامده ایم. آمده ایم تا مقداری آب برای طفلان حرم ببریم این لحن آرام و صلح آمیز عباس به یکی از سرداران یزید بنام جندب بغدادی اموی جرئت داد تا بگوید: مگر نمی دانی که امیر یزید! ما را از این کار منع کرده است. عباس فریاد زد: شما در اطاعت خدا باشید نه یزید اموی گفت: همان خدا ما را به اطاعت اولی الامر فرا خوانده است عباس گفت: این اولی الامر را رسول الله معنی می کند نه تو اموی سکوت کرد. عباس فریاد زد: اگر مزاحمتی نیست مشکها از ما بگیرید و آبمان دهید این عین جوانمردی و شجاعت است یکی از لشگر کفر به حرکت آمد و جلو آمده اما با ترس، تا مشکی را بگیرد و آبی آورد. می ترسید تا حیله ای برای اسارت او باشد. اما عباس با خوشرویی او را به نزد خود خواند و مشکی به او داد. او که آمد و رفت چند نفری ( 7 نفر) آمدند و با خود مشکهایی را بردند عمرسعد سر رسید و گفت: چه می کنید!؟ و نگاهی به عباس انداخت. برق هیبت عباس او را لرزاند. یکی گفت عباس آمده تا برای بچه ها آبی برده باشد. عمر که در جواب آن سپاهی مشکلی نداشت گفت: عباس می توانست مستقیم چنین تقاضایی را با ما در میان بگذارد o*o*o*o*o*o*o*o حرمله حرمله فریاد زد آب! آب! ممکن نيست. و تيري در کمان نهاده خود را آماده حمله کرد. این جسارت حرمله و آن فریاد پسر سعد جرئتی در دیگران آورد سکوت مرگبار همچنان حاکم بود. شمر که مرعوب سکوت شده و ترس جانکاه بر جانش آمده بود به خود آمد و گفت: آب! ممکن نیست. پسر سعد! در هیچ شرایطی آب ممکن نیست! این را تو می دانی. ابن سعد خود را یافت کم کم لشکر نیم دایره ای دور عباس و یاران او زده بودند. همه چیز برای نبرد آماده بود. عباس صحنه را به درستی و با دقت زیر نظر داشت یاران عباس خود را در محاصره می دیدند غروب بود. روز نهم بود. اما همه جا روشن بود. روشنتر از شب اما نه مثل روز. ناگهان یکی از ترس ! فریاد زد حمله! - تا خود را از ترس برهاند! - فریاد او غریو حمله و فریاد جمعی ِ مشرکین را به همراه آورد. عباس و یاران برای دفاع و حمله آماده شدند. هر کسی به آنها نزدیک می شد نقش زمین می شد. چنان هیبت عباس و یاران و شجاعت و شمشیر زنی آنها بی مانند بود و سترگ، که ناگاه لشکر به تمامه به عقب کشید چهارصد نفر به خاک مذلت افتاده بود ابن سعد از اینکه این ماجرا با صلح به اتمام نرسیده ناراحت بود. در دل پشیمان بود. شمر در فکر چاره بود و لشکر بی تاب پایان این مخمصه بود. زخمیها ناله می کردند. از یاران عباس دو تن بر زمین افتاده بود. اما بر اوضاع مسلط بودند. شعف عجیبی آنها را گرفته بود. لذت نبرد برای خدا و هیبت و قدرت و شجاعت عباس و یاران عباس به آب می اندیشید، به بچه ها و به مشیت؛ به مشیتی که تعادل می خواست و شهادت می طلبید. او استاد علم لَدُن بود و دنیایی از تجربه در این باب و او محیط و مسلط بر اوضاع عالم. او شجاعتی معادل هستی داشت و قدرتي مافوق هستی. او از خدای ماجد بود حیرت همه را گرفته بود. دو سه نفری یافتند که حقیقت با حسین است. عده ای به شک افتادند. سه نفر به عباس ملحق شده و اجازه همراهی خواستند. عباس با اشاره اجازت فرمود * لطفا صحنه را بفرمایید - آن سه تن قبلا با هم صحبت کرده بودند. دو تن از اقوام و یکی از رفقای آن دو تن بود. ناگاه اشاره کردند و هر سه با اشاره به مطلوب رسیدند. به پیش تاخته در پیشاپیش عباس فرود آمده و تعظیم نمودند. یک زانو را بر زمین نهاده و زانویی بلند. سر را خم و یکی از آن میانه گفت: جسارتاً ما را به سربازی برگیر که شیفته حقیقتيم آنگاه سر را بالا آورده منتظر رخصت بودند که عباس همانطور که با چشمان پرهیبت و عبوس خود بر رفتار دشمن خیره بود با اشاره به سمت راست، رخصت داد. آن سه تن بر اسب آمدند و به بیست و سه تن ملحق شده قبل از آن، دو تن از یاران عباس را مورد تفقد قرار دادند هوا کمی تیره تر می شد. در خیمه هم سکوت حاکم بود. همه منتظر یاران بودند. بچه ها! عده ای به آب می اندیشیدند و عده ای آب را فراموش کرده به عباس، به عمو، به تک سواران همراه او می اندیشیدند و امام با خدا در حال سخن گفتن بود - در آن لحظه حسین! ... امام ... با خدا چه می گفت؟ او فرمود: خدایا حسینت را دریاب. اینجا من برای ادای دین، ادای وظیفه و ادای شکر آمده ام. آمده ام تا ببینی که حسین تو برعهد خود مانده و مشتاق ملاقات علی و مادرش زهرا است - خدا چه گفت؟ خدا گفت: حسینم! من توام. من تو را می خواهم. فرزندانت در امان مهر منند. آنها یاران خوب و مهربان و بزرگوار منند. زینب از من است. او پیروز تاریخ است و تو این را می دانی - بعد حسین چه گفت؟ حسین گفت: خدایا به عباس می اندیشم تا در رسالت خود تاریخي عمل كند. حماسه او چشم تاريخ را خیره کند. متن کار و فرمایش او در تاریخ درخشان بوده الگو و امام این و آن باشد و خدا گفت عباس ازمنست. من همراه عباسم. او دست من است. او زبان و اراده و مشیت من است. او از من است. او از من است. از توست. از علی است. آیا کافی نیست!؟ -و حسین گفت! شکراً لللّه شکراً. و قاسم و علی اکبر و یاران همه، در جای خود، محکم و قدرتمندانه چون کوه مانده بودند تا در صورت شکست عمو و یاران، دشمن جرئت جسارت را نیابد و بقیه یاران سخت در انتظار عباس و چون اکثر آنها در رتبه اعلای دیدار ما بودند واقف به سرنوشت و مشیت استوار، در حال دعا و ثنای حضرت ماجد بودند - و دشمن!؟ بخشی که در صحنه بودند حیرت زده و مات و بخشی که بی خبر بودند کم کم مطلع می شدند و وحشت آن بیابان و شکست، آنها را فرا می گرفت و اگر نبود مشیت شکست نظامی حسین؛ همین عمل عباس کافی بود تا با یک یورش بی مقدمه فرار را بر همه ارکان آن لشکر انداخته و اثری از لشکر در آن بیابان نماند. اما مدیریت با خدا بود. مشیت در استقرار و ماجرا ادامه یافت - بله می فرمودید آیا کسی جرئت نبرد تن به تن با عباس نداشت؟ عباس چنین تقاضایی نکرده بود. حالا موقع چنین تقاضایی بود. زیرا مقرر شد که جنگ باشد نه صلح و خون باشد نه آب! شمشیر باشد نه حرف و سخن! و عباس در آن هیمنه و هیبت باید تا در بستر مشیت می رفت او اجازه داشت تا تاریخ را از طرف خدا رقم بزند و مشیت را کنترل و در بستر شدن اندازد. اینجا آن مقام بالای عباس است که هرگز شنیده نشده و بیان نشده و به نوشته نیامده است و او مختار و آزاده ما، تا بر بستر مشیت نشاند زمانه را فریاد زد: حالا که رسم شما جنگ است نه صلح و حال که از حتی قطره آبی مضایقه دارید! مرد میدان بفرستید تا اگر جنگ است جانانه بجنگیم مردی بسیار مغرور، بسیار عنود و کافر، فریادی بر آورد که باعث حیرت همراهان شد و عده ای کثیر او را دیوانه خواندند گفت: این آرزوی ده ساله من است تا در نبردی با تو نشان دهم که تو! فقط معروفی! و پهلوان اول عالم منم. بدون اجازه از ابن سعد و دیگران به میدان آمد رو در روی عباس گستاخانه، جسور، با نفرتی فراوان عباس که درخشمی سنگین علیه غیر خدا بود؛ بدون مقدمه و بدون ترس از جسارت و هیبت و هیکل او براسبش زد و تاخت به محض رسیدن به او، چنان شمشیری بر فرق او آورد که او و اسب و اسلحه همه در هم شد و از دشمن عده ای ناخودآگاه هورا کشیدند! و ناگهان به خود آمده ساکت شدند اسب عباس به فرمان او عقب عقب آمده تا به یاران رسیده فریاد زد آیا کس دیگری هست که ناگاه دو تن دیگر از لشگر دشمن جدا شده و با عجله از دو طرف عقب لشگر عباس خود را به عباس رسانده فرو افتاده وعذر تقصیر و اجازه الحاق به عباس گرفتند. آقا با مهربانی فرمودند این خدا و اینهم شما. آن دو عقب عقب رفته به اسبها نشسته و در میان پذیرش یاران جا گرفتند شمر مستأصل شده بود. ابن سعد گیج و مبهوت. حرمله سخت حیران و عصبی. معاندان هر یک لب به دندان می جویدند. عرصه به دشمن بحدی تنگ شده بود که حمله ای از عباس اثری از یمین و یسار و نظم لشگر باقی نمی گذاشت همه چیز در تصرف عباس! حتی اراده دشمن! اما او مسلم بود. عبد بود. او یار بود. او تسلیم و راضی به رضای حق و لذا از اخم بکاست تا جسارت دشمن زنده شود. تا دشمن خودش را بیابد! و یافت سنان نیزه ای بر زمین زد و بدون آنکه نگاهش به عباس باشد به زمین چشم دوخته فریاد زد: ای لشگر خدا حمله کنید!! چند نفری حمله کردند و بقیه با کمی تردید به عقب افتادگی، دوباره به یاران عباس حمله کردند جنگی بود در حد خود نمونه و عباس بر هر کسي که می رسید، اعلام مرگ آن کس بود و یاران او هم، در شجاعت برتر از هر سربازی و سردار از یزید ناگهان بین یاران عباس جدائی افتاد و 12 نفری از آنها در محاصره آمدند. می جنگیدند و مي دريدند و لشكر را عقب مي زدند، اما به شريعه يا خيمه گاه مسلط نبودند. اين كشمكش و قتل و نبرد تا آنها را خسته کند ادامه داشت و آنگاه که از کشته ها پشته ها ساخته و امان از دشمن بریده بودند، در دریغ از یاور و توان، یکی پس از دیگری به شهادت می رسیدند یا از اسب ساقط شده در زیر دست و پا می افتادند (آب) و عباس و یاران دشمن را تا شریعه در هم كوبيدند و خود را به شريعه رساندند. از یاران عباس شش نفر دیگر باقي بود. مشكها از آب پر و كمي رفع خستگي مي كردند عباس با رسیدن به آب نگاهی به آب کرد و تو دانی که قدرت او در رساندن آب يا تقديم آب چگونه است؟ و چگونه بود؟ اما مشیت را هم می دانی و لذا به محرومیت بچه ها گریه کرد - در آن لحظه چه گفت؟ فرمود: خدایا عناد یک انسان تا چه اندازه است! وآنها تا کجا باشما مخالف هستند!؟ بعد فرمود: خدایا شکرت که مرا پناه دادی و تو، بدان که عباس تو تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون پای تعهدخود ایستاده است و فرمود خدایا حسینم را، برادرم را به تو می سپارم. از علی اصغر و قاسم و رقیه، عبدالله و عون و جعفر و از همه یاران خودت محافظت فرما. آنها همه لایق لقائند محفوظشان بدار - و خدا؟ و خدا فرمود: عباس من، ملاقات ما نزدیک است. اگر چه تو در لقاء هستی و مزه و لذت و مستی لقاء از آن تو باد. اگر چه آن را مزه کرده ای و عباس فرمود: خدايا اين منم كه مشیت را سامان می دهم!(عباس با كاهش اخم و هيبت به آنها جسارت حمله مي داد) آیا این قرار ما بود!؟ و خدا فرمود: عباس من؛ این کمترین هدیه خدای توست. ازمن بپذیر. و عباس گریه کرد (اسبها) و آنگاه آبی برداشت تا رفع خستگی کند. صورت را آبی زند اما آنرا خلاف جوانمردی دید زیرا اسبها خسته بودند. اسبها را تیماری دادند و آبی را بالا تا اسبها گمان خوردن آب کنند و خوردند و عباس بر اسب نشست؛ زیبا و استوار چون کوه. درخشش او در عرش دیدنی بود. نورانیت او در ملکوت، در سدره المنتهی و در معراج مشهود و یاران نورانی او همه ملائک را مبهوت خود کرده بودند بر می گشتند و عباس باکمی عبور از شریعه به خیمه، با سیل دشمن رو به رو شد. مشکها بر دوش. بارها سنگین. بدنی خسته و بعضاً مجروح. یاران شهيد. هوا تاریک تر و دشمن عصبی و معاند عباس با رسیدن به اولين فرد، کار او را بساخت و بقیه در دلاوری بی هماورد. اما شهادت یاران، دشمن را جسور و قتل اقوام و برادران از دشمن، آنها را در انتقام جسور و بی پروا کرده بود عده ای در حد مرگ و بی محابا از مرگ بر عباس و یاران حمله می کردند و عباس بی محابا درو می کرد و بر زمین میریخت و به پیش می رفت. دشمن دوباره فاصله گرفت! چاره ای باید و راهی تا عباس به خیمه نرسد. آب سوژه اصلی و هدف اصلی بود برای عباس بردن (آب) و برای یزیدیان هرگز و عباس خواندن قرآن را آغاز کرده سوره برائت را - این را می دانستی - او بندگی و عشق را به نمایش گذاشت. عشق به خدا، عشق به حسین، عشق به اخلاق و جوانمردی، اوج وفا و اوج جوانمردی جنگی آغاز شد که تاریخ بخود ندیده بود هفت نفر و 30000 نفر آب بود و گِل بود و نبرد. سپر بود و چکاچک شمشیر. جنگ و گریز بود. کمین بود و سنگر. جسارت بود و خشونت. تیغ بود و نور. حیثیت بود و مشیت و حیف که مشیت بود و الا دمار از دشمن در می آمد و کار ظلم یکسره می شد و حسین تا سرنگونی کاخ یزید به جلو می رفت. مشیت بود تا بیندیشند دست عباس افتاده شود. - ببخشید چگونه؟ ساز و کار این فتنه چگونه بود؟ بله شنیدن آن شیرین است چرا که همه شنیده اند اما ندیده اند. در چکاچک شمشیرها و نبرد، عده ای یافتند که نمی توان از روبه رو به عباس تاخت. نشد کسی را عباس ببیند و او بر عباس فائق شود. یاران دیگر هم کمابیش اینگونه بودند اما نه در حد عباس. سه تني از یاران باقیمانده شهید شدند. عباس و سه يار دیگر مقابله ای در حد حیرت می کردند. دشمن مستأصل شده بود چهار نفر با سي هزار نفر (30000 نفر از طرفی قادر به رویارویی نبودند. از یکطرف تیراندازها راه دست برای تیراندازی نداشتند. نیزه اندازان خسته بودند و دستها توان کافی نداشت جرئت در نیزه انداز نبود و اگر بود نیزه گرفته شده و خود او را به قتل می رساند (27/11/1382) اما باید حمله می کردند این رسم سربازی و جنگ است و لذا از پشت حمله می کردند. صبر مي كردند. فرصت می یافتند. جسارت می خواستند. حمله ای می نمودند که اغلب با شکست مواجه می شد (مشكها) دیگر اثری از مشکها نبود مگر مشکی که روي کپل اسبی مانده باشد. آنهم مشکی کوچک و دیده نشدنی ، مشکی با انعطاف و ارتجاع کافی و گاه مشکی با مقداری از آب فقط کف آن بدلیل پارگی یا باز شدن درب آن. دشمن از نیروهای تازه نفس بهره می برد اما عباس و یاران توان تعویض نیرو نداشتند ( دستهاي سپهسالار) حمله از پشت سر ادامه می یافت و عباس هر کسی را در هم می کوبید دشمن تقریباً ناامید شده بود. اما مشیت کار خود را کرد ضربتی از پس سر برای سر عباس آمد از سر گذشت بر دست فرود آمد. دشمن از ترس سر را ندید بر دست کوبید کسی جرئت برنامه ریزی برای دست را نداشت قضیه حمله از پشت سر بود از هر طرف از چپ و راست از بالای دست و پا! از زمین با نيزه يا با تير. این ضربت کار خودش را کرد دست بی قدرت شد معاندي ضربت دیگری بر همان دست آورد. تازه یافته بودند نقطه ضعف کجاست. دو يار دیگر عباس شهید شده بودند. یار دیگر در تاریکی و روشنایی کمتر دیده می شد. همه چشمها به عباس بود آخرین یار هر از چند گاه ضربتی می زد و کسی را می کشت اینگونه شناخته می شد. عباس شمشیر را به دست چپ داد. جسارتها، شجاعتها، نفسها همه تازه بود و تازه می شد. زیرا که عباس ضربه پذیر می نمود حالا او یک دست کاری دارد ذهنها به قطع دست چپ معطوف شد. اینرا به تجربه یافتند نه با برنامه، آنچه باعث کشف حادثه شد ترس از رویارویی مستقیم و رو در رو، و ضربه برای سر بود و اتفاق شمشیر به دست. ولی حالا دست! نقطه ضعف، دست است و هم سر را باید زد. آخرین یار عباس نقش بر زمین شد او در حال خواندن قرآن بود و تو می دانی که همیشه شهدا در هر فرصتی قرآن می خواندند در دامن مهر خدا باشن عباس با دست چپ! اما تنها و خسته هر کسی به جلو می آمد ضربتی می خورد. اما سمت راست عباس بی دفاع مانده بود. ضربه عباس، ضربه ای از دشمن بهمراه داشت حالا ضربه دو طرفه است دشمن بسیار حساس شده بود گوئی فقط و فقط برای قتل عباس آمده اند همه برنامه ها و حواسها و حرفها جهاد عباس بود و بس. هرکسی می خواست که کاری بکند. گویا عباس درد مشترک همه معاندان شده بود اما او می کشت و می کشت. می زد و می زد. باز حمله از پشت! دوباره یافتند علیرغم یک دست بودن عباس! رو در رویی ممکن نیست هیبت عباس هر تازه نفس و هر شمشیر زنی را در هم می کوبيد و در لحظه ای دست چپ ضربه خورد . شمشیری برآ ن فرود آمد عباس با دلاوری تمام شمشیر را نگه داشت اما نتوانست. دستی نبود تا عباس مهار شمشیر کند دست و شمشیربود! این بار با هم و عباس از پا بهره برد حالا به عباس نزدیک می شدند و او در هر فرصتی با هر پا یکی را می انداخت. از اسب فرود آمده بود با هر پا یکی را می زد. درمحاصره کامل بود. اسب او اٌفتان و نالان بود زخمی و عقب می ماند o*o*o*o*o*o*o*o (نوفل) عباس با خشونتی وصف ناپذیر و خواندن قرآن در نهایت عشق می جنگید. هر ضربتی را دفع و با پا! کسی را بر زمین می انداخت، اما معاند خسته نمی شد . نیرو داشت تا سی هزار تن جسوری رو در روی عباس بماند. نوفل بود فریاد زد منم نوفل همه عقب کشیدند. دستها را بالا برد که نزنید! نکوبید! نجنگید عباس با نگاهی پر هیبت به او گفت می بینم مرد شدی!؟ نوفل گفت می خواهم افتخار قتل تو را داشته باشم عباس گفت این افتخار نصیب یک نفر نخواهد شد که ناگاه تیری از کمان حرمله بر چشم عباس آمد. عباس نیشخندی زد و گفت دیدی نوفل! حرمله سهمی را می خواهد نوفل غرشی کشید و با عمودی بر فرق عباس کوبید. اما عباس از جا تکانی نخورد و عکس العمل در هیکل او پدیدار نشد. نوفل عصبی شد و ضربت دیگری زد عباس گفت نوفل جان تو در دست خدای من است و من قادرم تا تو و همه دودمانت را درجا به دست دود بسپارم عباس هجوم کرد. نوفل عقب آمد همه در نظاره این نبردند تیری بر سینه عباس نشست. کسی از عقب شمشیری بر کتف عباس زد. این همه برای این بود که رفقای نوفل به نفع نوفل عباس را تضعیف کنند عباس نشست و تیر را با دو زانو از چشم کشید. برخاست. دلاورانه و شجاع! نوفل ترسید و عقب رفت. اما نه به طور کل. عقب عقب می رفت و عباس گامهای مردانه برمی داشت کل لشگر حالا به تبعیت از گامهای عباس جابجا می شوند نوفل درمانده بود، بماند یا برود؟ برود این موقعیت و شهرت و عزت پیش خلیفه و عبیدالله را چه کند. بماند جانش در خطر نگاه عباس است، اگر چه با چشمهای مجروح کسی از پشت شمشیری بر کتف عباس زد. یکی از پشت تیری زد تا قلب او را نشانه رود زره عباس مقاوم می نمود گامهای استوار عباس بود و ترس و شب. ماه بود و نوری کم. ترس بود و بیابان و حسین بود و انتظار حسین بر اسب نشست. عباس نیامده بود اما از صف آرایی یزیدیان چیزی دیده نمی شد حسین می دید و می دانست که عباس کجاست و بر سر او چه آمده است اهل حرم؛ آنها که علم لدنی داشتند ، می دیدند و آنها که نداشتند، دو دسته بودند. "عمو می آید. عباس دلاور است و می جنگد. " دسته دیگر، نه! او شهید می شود. دشمن فراوان است حسین نوید شهادت داده است o*o*o*o*o*o*o*o « و زینب!» زینب نگران است. اما آشنا، عاشق، توانا و صبور. مردی است در لباس زن. فرشته ای است در لباس انسان. حکیمی است در لباس مادر. سرداری است در لباس خواهر. سکینه عالمه است. رقیه نگران و منتظر. همه حیرت زده و در فکر. عده ای در ذکر و عده ای در نمازند. همه مشعوف خدا و نور. همه در آرامش روان و" آشفته ذهن" و یکی می آید زینب است. حسین را می طلبد. حسین! برادرت را دریاب! آنجا در شریعه او رامحاصره کرده اند و حسین فریاد یا برادر یا امام را می شنود. بر اسبی می نشیند، دستورات لازم را به لشگر می دهد. یک تنه می تازد. ده نفری امام را مقداری بدرقه می کنند. امام لشگر را می شکافد. می درد. می کشد و به پیش می رود. هر کسی مثل رمه از پیش حسین می گریزد. نوفل ضربه سوم رامی زند. عباس بی رمق شده است. کتف عباس مجروح است. خون اگر چه کم؛ اما نشان از بریدگی عمیقی دارد. بدن عباس زیر زره له شده است. استخوان، داخل زره می شکند شمشیری بر بغل گردن او می نشیند و عباس می نشیند حسین می رسد. همه در فرارند و حسین برادر را می یابد بر گردن او دستی می گذارد. او را در دامان مهر خود می نشاند. تیری از بغل گوش حسین می گذرد. نیزه حسین بر زمین، او در کنار نیزه می نشیند. سر عباس را در سینه گرفته با دست مبارک چشم عباس را لمس و آرامش می دهد. عباس می گوید: برادر توئی؟! و حسین می گرید و می گوید: آری منم! دلاور من. آری عزیز مادر! آری منم. و عباس بی هوش در دامان او می افتد. حسین دستش را بر پیشانی عباس می نهد. سر را به آسمان بلند کرده و می گوید: خدایا او توانست. مرا باز مدار عباس به هوش می آید در حال خواندن قرآن است. نیزه ای به سمت آن دو می آید . امام نیزه از زمین گرفته آن نیزه را می زند. نیزه بر زمین می کوبد. مایل است عباس را حرکت دهد. عباس می افتد. جانی باقی نیست. لبها کمی حرکت می کند. صدایی شنیده نمی شود . بدن بی دست است. بدن کوبیده است. حسین نمی تواند بدن له شده و کوبیده شده را جابجا کند! احساس ترحم هم به او این اجازه را نمی دهد. تا حتی به جسم بی جانش آزاری برساند کم کم دشمن بر گرد حسین جمع شده و قصد حمله دارد. فریاد حمله دشمن حسین را از توجه به عباس باز می دارد برای جلوگیری از لگدکوب شدن عباس به مقابله برخاسته، بر اسب نشسته، به دور از عباس می تازد. می جنگد و می جنگد و قبل از آنکه فکری برای حمل عباس کند، دشمن را در هم دریده و به خیمه آمده است خسته، غمگین اما ... شاد! به پیشواز او می آیند. می فرماید موفق شد عباس پیروز این میدان شد. او در لقاء الهی آمد." خدایا حسینت را دریاب" همه می فهمند. همه گریه می کنند. اما استوار. خبر به خیمه می رسد. صدای شیون اما مرده و خفته در گلو! آنجا جاری است اینست حماسه پسری از علی، از عباس، از عشاق، از رهروان خدامداری چه خوب است که مداحان و سخنوران دینی این عباس را معرفی کنند عباس خدامدار را و بگویند که عباس گدا و غلام نمی خواهد؛ دانشمند و جوانمرد و خیریت خواه می خواهد o*o*o*o*o*o*o*o زحمت کشیده برای مشارکت در پاکی و جوانمردیهای حضرت ابالفضل به اشتراک بگذاریم o*o*o*o*o*o*o*o منبع: هیئت قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) مراسم تعزیه خوانی اباعبدالله و یاران با وفایش
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود. فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد میکرد مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمتها را پيشنهاد میکردند فروخته میشد پليس، دخترکان را براى روسپىگرى مىربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم میکرد فرماندهان ارتش، زمينها و برنجزارها را احتکار کرده بودند قضات، احکام خود را میفروختند همه میگفتند اصلاحات ناممکن است اما من به معلمان روى آوردم آنان در فلاکت بودند به آنها بالاترين حقوقها را پرداختم و به ايشان گفتم: من موسسات دولتى را مىسازم و شما براى من انسان بسازيد و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد 👤 لى کى وان يو بنيانگذار سنگاپور جديد۰ روز معلم مبارک *lover* *esgholi* *bia_gol*
^^^^^*^^^^^ عجیب نبود که نمی دانست کیست؟ و بی انصافی نیست که انسان در قیافه ی خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند آدم می تواند دوستانش را خود انتخاب کند اما انتخاب خودش دست خودش نیست حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست ^^^^^*^^^^^ به گفته هگل: مطالعه تاریخ نشان می دهد که بشریت به سوی تعقل و آزادی بزرگتری در حرکت است رشد تاریخی با همه جست و خیز و توقفهای آن به سوی جلو بوده است به همین جهت گفته می شود که تاریخ هدفمند است ^^^^^*^^^^^ دنیای سوفی اثر یوستین گردر
اقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدالله الحسین علیه السلام- و روضه خوان امام خمینی در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم شام عاشورا شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
****►◄►◄**** «در یکی از مقاطع دوران صدام، قرار بود تعدادی از شهدایی که در اردوگاه ها به شهادت رسیده بودند با اجساد سربازان عراقی که در ایران فوت کرده بودند، مبادله کنیم. آماری که داشتیم حاکی از این بود که پیکر شهید دوران هم در این میان باشد. روزی که میخواستم از تهران بیایم، قصد کردم و گفتم باید اولین شهیدی که بر بالین او حاضر میشوم شهید دوران باشد. تشریفات نظامی یگان در خط انجام شد. رفتم داخل سالن و دیدم تا سقف 560 تابوت را دور تا دور چیدهاند و بخشی هم مجهول الهویه بودند. چشمانم را بستم و به سمت تابوت شهید عباس دوران رفتم که روی تابوتش نوشته بود: «طیار ایرانی: عباس دوران» با قلم سبزی روی آن را تصحیح کردم و نوشتم: «خلبان ایرانی: عباس دوران، شیرمردی که در قلب بغداد حماسه آفرید.» بخشی از بند حمایل، چتر نجات و بخشی از یکی از کفشهای خلبانی او باقی مانده بود که همه را داخل تابوت گذاشته بودند.» ****►◄►◄**** ****►◄►◄**** فرزند ایران اسطوره ی استان فارس افتخار شیراز شهید جاوید سرلشکر خلبان عباس دوران ****►◄►◄****
آیا میدانید که اشک انسان حاوی ماده "لوسین انسفالین" که یک نوع مسکّن طبیعی است می باشد. اشک ریختن باعث آرام شدن بدن می شود و یکی از راه های تشخیص اشک واقعی، وجود همین ماده در اشک است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ موسس اولين بيمارستان مدرن در ایران ملک تاج فیروز ملقب به نَجم السلطنه (درگذشته آبان 1311) از زنان نیکوکار ایرانی، پایه گذار بیمارستان نجمیه تهران و مادر دكتر محمد مصدق بود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سندرمی به نام "کاکوفوبیا" وجود دارد که در آن فرد از زشت بودن ظاهر خود هراس دارد و دائما سعی می کند که خود را با عمل های جراحی متعدد و آرایش زیبا کند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ كوچكترين تخم را كدام پرنده مي گذارد؟ پرنده ای به نام مرغ مگس خوار، کوچک ترین تخم ها را می گذارد. تخم این پرنده به اندازه یک نخود بزرگ است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تخم شتر مرغ تا حدود 20 سانتی متر طول دارد و وزنش 25 تا30 برابر تخم های معمولی است تخم شتر مرغ آنقدر مقاوم است که اگر روی آن بایستید نمیشکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ #عفونت_ادراری دارید؟ آب خیار بخورید آب خیار ادرار آور است و موجب پاکسازی مجاری ادراری از عفونت میشود برای افزایش خواص میتوان مقداری عسل و لیمو به آن اضافه کرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یکی ازدردناك ترين شکنجه های قرون وسطی کباب کردن کف پابود.این شیوه براين اساس بودکه پوست کف پابیشترین حساسیت رابه حرارت داردو بیشترین میزان دردناشی ازسوختگی ازکف پاست. ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در کشور ایسلند قانون عجیبی وجود دارد و آن اینکه والدین حق ندارند کودکان خود را با شخصیت های خیالی بترسانند یعنی در آنجا گفتن عبارتی مثل "میدم لولو بخوردت ها " ممنوع است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کوسه گرینلند طولانی ترین عمر مهره داران را دارد،این آبزی تا 500 سال عمر میکند،جالب اینکه تا150سالگی به بلوغ جنسی نمیرسد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یک تحقیق نشان داده که پول دادن به عنوان جایزه هنگام انجام تست بهره هوشی باعث ایجاد نتایج بهتری میشود. این مساله نشان می دهد که نتایج تست بهره هوشی، وابسته به ایجاد انگیزه نیز می باشد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یکی از عوارض رژیم های کاهش وزن ابتلا به یبوست است که مصرف بامیه هم مانع یبوست می شود و هم به روند کاهش وزن کمک می کند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از آب آناناس میتوان به عنوان هضمكننده و نرمكننده غذاهای مختلف نظیر گوشت استفاده كرد. همچنین از آنزیم مخصوص در آناناس میتوان در تهیه غذاهای ژلاتینی نظیر انواع دسرها و ژله استفاده كرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سردترین نقطه کره زمین در قطب جنوب با دمای 89.2 درجه زیر صفر. و گرمترین نقطه، کویر لوت ایران با 70.7 درجه بالای صفر ثبت شده است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ استامینوفن استامینوفن برخلاف ایبوپرفن با مشکلات قلبی همراه نیست استامینوفن در افراد مسن جایگزین خوبی برای ایبوپروفن است اما استامینوفن هم داروی بی خطری نیست و مصرف بیش از حد آن باعث مشکلات کبدی میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جيسون استاتام قبل از سال 1988 دستفروش زيورآلات تقلبى در خيابان هاى لندن بود از شانس او كارگردانى براى فيلمش به دنبال خلافكار خيابانى واقعى ميگشت و اين شد كه استاتام وارد دنياى هاليوود شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتی کلمه یا نکته جدیدی را می آموزید ناگهان انگار همه جا آن کلمه جلوی چشمتان می آید. به این پدیده "توهم تکرار" گفته میشود که علت آن تمایل مغز برای تمرکز بر اشکال آشنا برای تثبیت یادگیری است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در روم باستان، از ادرار به عنوان خمیردندان یا دهانشویه استفاده می شد! خرید و فروش ادرار به قدری پر رونق بود که مامورین حکومت امپراتور نرون، برای خرید و فروش ادرار، مالیات وضع کرده بودند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ براساس تحقیقات ناسا،ممکنه سالهاپیش،همه انسانهاازمریخ ب زمین آمده باشند،به اعتقاداین دانشمندان،باتوجه به شواهدموجودنسل انسانهای کنونی درزمین،ازمهاجران مریخی نشات گرفته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تحقیقات نشان داده است که بدن در ساعت 3 تا 4 صبح ضعیفترین حالت ممکن را دارد. به همین علت است که بسیاری از مردم در این ساعت، هنگام خواب از دنیا می روند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گاندی دوروز قبل از ترورش گفته بود: اگر قرار است که باگلوله یک دیوانه بمیرم بازهم باید خنده برلبانم جاری باشد و هیچ خشمی نباید درونم باشدزیراخداوند درقلبم ساکن و بر لبانم جاری است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بنجامین۴۰ساله مرد آلمانی برای اینکه مشغول ترافیک نشود هرروز از طریق شنای رودخانه مسافت 2 کیلومتر را میپیماید،خانواده وی معتقدند با اینکار بسیار درهزینه ها صرفه جویی میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ برخی ژاپنی هایی که به سلامت پوست خود علاقه دارند در حوضچههای بزرگ خاک اره با هزینه 70 دلار حمام خاک اره میگیرند ، ژاپنیها این حمام را ضدپیری پوست میدانند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ برای افزایـش طول عمر ماسـت بخورید براساس تحقیقات ماســـــت سرشار از پروبیوتیک ها است و سیستم ایمنی را به شدت تقویت میکند سعی کنید هر روز ماست کم چرب بخورید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ محققان دریافتند که بسیاری از مواد شیمیایی و مواد سمی که در دنیای خارج از بدن وجود دارد در بال مرغ انباشته شده و شما با خوردن بال مرغ خود را دچار بسیاری از بیماریها میکنید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ استفاده از گازوئیل در نوشابههای گازدار به گفته رئیس انجمن صنایع غذایی ایران برای گازدار کردن نوشابه از سوختهای فسیلی استفاده میشود و یکی از راهای تهیه این گاز سوزاندن گازوئیل است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هرگز 4 زانو و 2 زانو نشینید براساس تحقیقات دانشگاه نیویورک نشستن 4 زانو یا 2 زانو باعث ایجاد زانو درد ، کمر درد ، افزایش فشارخون ، درد های عصبی و فشار شدید بر وریدهای واریسی بدن میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مسواک نزدن باعث ایجاد دردهای مفصلی میشود با توجه به تحقیقات مسواک نزدن باعث میشود باکتری ها از دهان وارد جریان خون شده و زمینه را برای ایجاد آسیب و درد در ناحیه های مفصلی فراهم کند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هندوانه نبریده را داخل یخچال نباید گذاشت زیرا در یخچال ماده بتاکاروتن هندوانه که در بدن به ویتامین A تبدیل میشود از بین میرود ولی در درجه حرارت اتاق آنتی اکسیدان های آن حفظ میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از لحاظ شخصیتی زن مانند وای فای همه ارتباطات را میبند ولی با قویترین ارتباط برقرار میکند ، مرد نیز مانند بلوتوث اگر نزدیک باشید با شما جور می شود و وقتی دورید با ارتباط های در دسترس ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گذاشتن کاکتوس کنار Wi-Fi برای جذب تشعشعات دروغی بیش نیست براساس مطالعات گذاشتن کاکتوس کنار Wi-Fi هیچ تاثیری نـــــدارد ، زیرا امواج Wi-Fi در کل محیط بصورت شعاع های مختلف پخش میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ محققان دریافتند 60% مسواک های نزدیک به توالت آلوده به میکروبهای مدفوع هستن و 80% احتمال بروز عفونت را در بدن بالا میبرند سه میلیون میکروب در کاسه توالت است و تا 2m میتوانند جابه جا شوند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مجله اسپای به ثروتمند ترین مردان جهان چکهای 13سنتی ( 500 تا تک تومنى ) فرستاد که بفهمد آیا کسی این چک را نقد میکنند؟ فقط دونالد ترامپ و يک دلال اسلحه تبعه سعودی، این چک را نقد کردند :) ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هواپيمايى قطر سالانه 165000 پرواز در دنيا دارد حالا بعد از بالا گرفتن تنش ها بين قطر و عربستان، پروازهاى شركت پرآوازه قطرى مجبور است از آسمان ايران عبور كند و اين يعنى پول ، پول و پول :) ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از حمام کردن مداوم با آب گرم پرهیز کنید آب بسیار گرم لایه محافظ پوست را که حاوی چربی « لیپید » است را از بین میبرد حمام کردن با آب بسیار گرم به چروک و خشکی پوست نیز می انجامد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زنان گازگير به زنهاى عضو داعش گويند كه وظيفه آنها گاز گرفتن زنانى است كه از نظر داعش بدحجاب هستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کرمهای پهن دریایی قابلیت تغییر جنسیت را دارند کرمهای نر موقع جفتگیری با نر حریف میجنگند اگر کرمی مغلوب شود باید خود را برای زن و مادر شدن آماده کند 😐😂 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ براساس تحقیقات محققان فنلاند اهدای خون خطر ابتلا به سرطان را کاهش میدهد ! اهدای خون منظم خطر ابتلا به دیابت نوع دو ، خطر ابتلا به بیماری های قلبی و عروقی و همچنین سرطان را کاهش داده ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد لباتون خندون *ghalb_sorati*
o*o*o*o*o*o*o*o نیسان وانت شاخ به شاخ رفته بود زیر کامیون میگفتن رانندش مُرده تنها چیزی که میشد از لاشه ی ماشین تشخیص داد نوشته پشتش بود “دوستم بدار ! شاید فردایی نباشد ” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پیرمرد همسایه آلزایمر دارد امروز صبح بیخودی شلوغش کرده بودند او فقط یادش رفته از خواب بیدار شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مادرا به گردن خدا حق دارن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هوای هم را نداشته باشیم خفه خواهیم شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی از آدمها مثل قوطی کنسرو میمونن وقتی میبینین باد کردن یعنی خراب شدن و باید بندازینشون دور ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مرا تا بزن ، به قرینه هم تا بزن میخواهم تنها درگیر نیمه خودم باشم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش یاد بگیریم اگه به یکی دست دادیم … به بقیه پا ندیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتی اولین احساس مادرم به من “تهوع” بود از دیگران توقعی ندارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه !؟!؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش خدا روی بعضی از آدمها با ماژیک قرمز علامت میگذاشت تا ما بدونیم باید بیشتر مطالعه شون کنیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حوا بودن تاوان سنگینی دارد وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کسی که تو حرفاش زیاد میگه “بیخیال” بیشتر از همه فکر و خیال داره فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چرا همیشه زندگی از دیدن خنده من لجش می گیرد ؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زندگی به من آموخت که همیشه آماده دفاع از حمله احتمالیِ کسی باشم که به او محبت فراوان کردم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفتم : چند سالته پسر ؟ به زور سطل آشغال رو میداد پایین ، بهش میخورد ده ساله باشه آشغالها رو تو پشت موتورش گذاشت و گفت : شونزده گفتم : این آشغالها رو کجا میبری ؟ گفت :میبرم این پایین میدم بازیافت کنن گفتم : چقدر درمیاری ؟ گفت : هرچی بشه خدا رو شکر گفتم : با این سنت بهت گیر نمیدن گواهی نامه نداری پشت موتوری ؟ گفت : تا حالا نشده ، موتورش رو روشن کرد و رفت و من هنوز تو کف این دنیام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فکر کنم تو زندگیم یه جایی پیچ پیچیده ولی من نپیچیدم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مردها بغض میکنند بعد لبخند تقلبی میزنند و در جیبهایشان به دنبال فندک میگردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بن بست زندگی جاییست که نه حق خواستن دارین نه حق انتخاب ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سخت ترین کار دنیا ترمیم اعتمادیه که از دست رفته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نه انگیزه ای برای خواب ، نه انگیزه ای برای بیدار شدن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اون چیزی که شما باهاش مُردی ما یه عمره داریم باهاش زندگی میکنیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم به او تعلیم ماندن داد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاید کم رنگ باشم اما هرگز دو رنگ نیستم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حرفی برای گفتن اگر بود ، دیوارها سکوت نمی کردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفت : با مادر یه جمله بساز گفتم : من با مادر جمله نمیسازم ، دنیامو می سازم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سکوت متن ساده ای است که اشتباه خوانده می شود o*o*o*o*o*o*o*o اگه چند ماه نبودم خیال نکنین ناراحت بودما یه اتفاق فوق العاده بد واسم افتاد طوری که شب و روزم گریه شده بود همه یک خانواده ایم آدم که از خونوادش ناراحت نمیشه
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم