*0*0*0*0*0*0*0* چه زیبا گفت نیما یوشیج: چایت را بنوش و نگران فردا نباش از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بارها *0*0*0*0*0*0*0*
..*~~~~~~~*.. مرد تنهای میانسال که به خوبی و خوشی در خانهاش زندگی میکرد، یک روز بعدازظهر مثل هرروز از سر کار به خانهاش میرفت که یکمرتبه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند مرد سواد درست و حسابی نداشت و فقط کلمات ساده را میتوانست بخواند، اما وسوسه میشود که کتاب را بردارد وقتی کتاب را باز میکند و نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند و نمیتواند آنها را بخواند، حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته:
-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* میگویند پادشاهی علاقه خاصی به شکار روباه داشته تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده در نهایت هم رهایش میکرده تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد بنابراین «گرسنه» میماند صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله خود روباه را هم «آشفته» میکند «آرامش»اش را به هم میزند دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست *-*-*-*-*-*-*-*-*-*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. و این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمیشود، تنهایش گذاشته بودند وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچههای محل که میدانستیم ثروت عظیم و بیکرانش بیصاحب میماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایهها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانهاش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پولها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه میتوانیم کمی هم از این پولها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاریاش که با همت ریش سفیدهای محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچهها چقدر خجالت کشیدیم موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بیدرد خرج سرپرستی همه آنها را میداده، بچههای یتیم را دیدیم که اشک میریختند و انگار پدری مهربان را از دست دادهاند از خودمان پرسیدیم او تنها بود یا ما؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی اول جملات زیبای انرژی مثبت “دنیا کوچیکه، روزا کوتاست، وقت تنگه، دلا خستهاند، حیفه روزا بیان و برن به هم محبت نکنیم حتی در حد یک سلام یک لبخند و یک کلام ” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی دوم انرژی مثبت “رنگین کمان، پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران میماند ” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی سوم از جملات زیبای انرژی مثبت “غیر ممکن فقط یک کلمهی بزرگ است که توسط آدمهای کوچک استفاده میشود. هرگز در زندگیت آن را به کار نگیر” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی چهارم برای انرژی مثبت “یک روز مردمی که تو را باور نداشتند خواهند پرسید چطور میتوانیم ببینیمش؟” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی پنجم از جملات انرژی مثبت “در صفحههای دیروز نمیتوان تجدید نظر کرد، اما صفحههای فردا سفیدند و قلم در دست شما است. یک داستان الهام بخش بنویسید ” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی ششم انرژی مثبت برای زندگی بهتر “از زندگی خود لذت ببرید و قدر ثانیههای خود را بدانید. زمان ارزشمند است و ما یکبار بیشتر زندگی نخواهیم کرد” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی هفتم انرژی مثبت “اگه رویایی داری باید ازش محافظت کنی مردم نمیتونن خیلی کارها رو بکنن دوست دارن تو هم نتونی اگه یه چیزی رو میخوای باید به دستش بیاری مکث نکن” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی هشتم از جمله های انرژی مثبت “گاهی به گذشته نگاه کنید، چه مسیر طولانی را پشت سر گذاشتهاید، خدا را شکر کنید” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی نهم انرژی مثبت “به ازای هر چیزی که از دست دادهاید چیزی به دست آوردهاید. زندگی خوب الزاماً کامل نیست” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جملهی دهم برای انرژی مثبت “از ناکامیها و سختیها بهعنوان نیروی محرکه کمک بگیرید“ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ته خیار خوابش نمیبُرد . بلند شد ؛ خیاری از میوهخوری روی میز برداشت . خواست پوست بکند و بخورد خوب نمیدید. عینکش را زد، کارد را برداشت ، سر و ته خیار را نگاه کرد گُل ریز و پژمردهای به سرِ خیار چسبیده بود به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت میخواست خیار بخورد، آن را میدید و لبخند میزد « زندگی به خیار میماند، تهاش تلخ است » دوستش گفته بود
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم