^^^^^*^^^^^
آفتاب مثل شمشیری آبگین شده
تیغ تیزش را به رویش میکشید اما هنوز چشمهایش خیره به مسیر قدم هایی بود که حتی رد پایش را جا نگذاشت. رفت. بی مکث. پر شتاب. بی رحم....یخ زد میان جهنم داغی که گاهی نفس ها را به گرو میگرفت
اما حالا...چه کسی معنای سوختن میان جهنم را می فهمید؟
شاید آن روایاتی که از زبان جهنم شعله میکشید، از همین یخ زدگی ها بود. میسوزاند
در عین منجمد کردن میسوزاند. میبرید. میکشت. غارت میکرد
قدمی عقب کشید و چرخ خورد. صداها در گوشش تکرار شد. فریادها....تهدیدها ولی نه یک صدا بلندتر بود
کشنده تر بود. بی رحم تر بود
همان صدایی که زمزمه کرد و قلبش را به تپیدن انداخت
همان صدا نبضش را هم غارت کرد
^^^^^*^^^^^
سنت شکن اثر الناز محمدی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چه کسی گفت زمان طلاست؟
من مزه مزه اش کردم زمان عین الکل ثانیه ثانیه میسوزاند مست که شدی چشمهایت را باز میکنی و میبینی عمرت گذشته و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر
سه حرف آخر هنگام مرگ
یک - تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلو مرگ را بگیرد
دو - تمام طلاهایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد
سه - دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که باید با دست خالی رفت
ای کاش آنقدر آب داشتم تا جهنم را خاموش میکردم و آنقدر آتش داشتم تا بهشت را میسوزاندم
که مردم خدا را برای خودش بپرستند نه برای بهشت و جهنم ... !
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
با توجه به پیدا نکردن منبع معتبر در مورد گوینده ی سخنان ؛ گوینده به صورت ناشناس قرار دادیم