در چنین روزی ۱۷بهمن در سال های دور بسیار دور شاید قرن ها پیش از خدا خواستم با لبخندی قدم بر این خاک بگذارم از پا واژگونم کردندبه جای نوازش ضرباتی خوردم و گریستم لبخند بر لب اطرافیانم نشاندم ان روز فهمیدم اشک من شروعی برای خنده ی دیگران است تولدم مبارک ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تولدت مبارک از طرف خونواده ی خنگولستانیت خب دو تا آهنگ رقاصی براتون میزاریم بزنید به بدن و حالی به حولی بشید حرام باشید و توبه کنید آهنگ اولی رو با یه آهنگ عربی حرام شروع میکنیم این رو عرب ها در زمان قبل اسلام باش کولاک میکردن و اونقدر قر میدادن که دیسک فنره کمرشون از بین میرفت سبه کل مسیر الکثیفه الشیما بپر بیو قرش بده السبح ریقت ریخته رو زمین اشهدتو بخون بپر بیا الوسط قر بده القرررررر القررررر الحرام من الطیبات الحسنات النور العینی الکمرته قر بده السبح تو رو مشاهده کرده البساطته جمع کو بیا وسط قر البده انت شیوا الچرکو قرش بده [audio mp3="/uploads/2019/02/arabi_shad_gheri_17_bahman_1397.mp3"][/audio] بزنید بر بدن کیف کنید ◄ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آهنگ بعدی رو میریم هندوستان های های عجب آهنگ خوئیه ازیناس که باس یواش باش قر بدی و خودتو بمالی به درو دیوار ما شاا الله چام چام چام ما بچه بودیم چام چام بازی میکردیم این هندیا باش میرقصن زلف زوارت در رفته آره زور بزن زور بزن آرررره ناصر نونو بگیر بده به باقر سمبوسه ها رو سوخته چام چام چام نده اونجوری به گلا آب چام چام چام بعد آقای هندیه میگه : ریقت ریخته بیرون ای مبارز هیییی باتو چپ کردیم ماشین و قر دادیم هییییی بگو چطوری میخوای منو بگیری خانم هندیه میگه : گوه نخور چام چام چام چام عجب باحاله همیطوری یواش دارم گوشه اتاق قر میدم *lover* [audio mp3="/uploads/2019/02/hendi_Cham_Cham_17_bahman_1397.mp3"][/audio] لینک دانلود ◄ چه حالی میده من هی باش بشکن میزنم اوه آخرش وحشی میشه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* آبجی شیوا یا به قول خودت شیما ، تولدت مبارک ان شا الله همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه و عاقبت بخیر باشی و آرزوهات با تقدیری که خدا برات انتخاب کرده توی یه مسیر باشن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیستم دانلود موزیک خنگولستان رو فعال میکنم که بتونید به آهنگای قبلیمونم دست پیدا کنید و دوستانی که از سایت میان میتونن روی متن قرمز رنگ ترانه خونه زیر همین پست کلیک کنن و موزیک ها رو داشته باشن *baghal*
-----------------**-- مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت: از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد: با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم رفیق اولم از تیم جدا شد و رفت دنبال درسش! ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم. اینبار یه ایده رو به مرحله تولید رسوندیم، اما بازار تقاضا جواب نداد و ورشکست شدیم! این دفعه دویست میلیون! رفیق دوم هم از ما جدا شدو رفت پی کارش من موندم و رفیق سوم. بعد از مدتی با همین رفیق سوم، شرکت جدید حمل و نقل راه انداختیم، اما چیزی نگذشت که شکست خوردیم. این بار حجم ضررهای ما به نیم میلیارد رسید! رفیق سوم مستاصل شد و رفت پی شغل کارمندیش! توی این گیرودار، با همسرم تجارت جدیدی رو راه انداختیم و کارمون تا صادرات کالا هم رشد کرد. اوضاع خوب بود و ما به سوددهی رسیدیم اما یهو توی یه تصادف لعنتی، همسرمو از دست دادم! همه چی بهم ریخت و تعادل مالیمو از دست دادم! شرکت افتاد توی چاله ورشکستگی با دو میلیارد بدهی! شکست پشت شکست مدتی بعد پسر کوچیکم بخاطر تومور مغزی فوت کرد. چند سال بعد، ازدواج دوم داشتم که به طلاق فوری منجر شد! بالاخره در مرز پنجاه و هفت سالگی، با پسر بزرگم شرکت جدیدی زدیم با محصول جدید اولش تقاضا خوب بود اما با واردات بی رویه نمونه جنس ما، محصولمون افت فروش پیدا کرد و باز ورشکست شدیم. هفت سال حبس رو بخاطر درگیری با طلبکارهای دولتی و خصوصی گذروندم! و اموالمون همش مصادره شد! شکست ها باهام بودند و منم هنوز بودم به محض رهایی از حبس، باز کار جدیدی رو استارت زدیم و این بار موفق شدیم. شرکتمون افتاد توی درآمد و وضعمون خوب شد. من به سرعت و با یه رشد عالی، از چاله بدهی ها دراومدم. الان شرکت من ده شرکت وابسته داره و شده یه هلدینگ بزرگ، اونم با ده هزار پرسنل مرد میلیاردر بعد از رسیدن به این قسمت از حرف هاش، از حضار پرسید: همونطور که شنیدید، من برای رسیدن به این مرحله از زندگی، تاوان دادم. عذاب کشیدم. آیا کسی حاضر هست بازم مسیر منو طی کنه؟ هیچ کس دستشو بلند نکرد! مرد میلیاردر خنده بلندی کرد و سپس با گفتن یه جمله از پشت تریبون اومد پائین : خیلی هاتون دوست دارید الان جای من باشید اما حاضر به طی کردن مسیر سختی نیستید که من طی کردم نیستید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزی شیوانا برای جمعی از شاگردانش درس می گفت. مردی با تکبر وارد مجلس درس شد و خطاب به شیوانا گفت که او یکی از مامورین عالی رتبه امپراتور است و آمده است تا از بیانات استاد بزرگ معرفت درس بگیرد. شیوانا با تبسم پرسید: جناب امپراتور شما را به چه شغلی در این منطقه گمارده اند؟!؟ مامور امپراتور گفت: ماموریت من ساخت جاده و بازسازی و اصلاح جاده های منتهی اصلی و فرعی این سرزمین است لبخند شیوانا محو شد و با خشم بر سر مامور فریاد زد: تو که از سوی امپراتور مامور شده ای تا جاده ها را اصلاح کنی به چه جراتی در این کلاس حضور یافته ای. هیچ می دانی که چقدر گاری به خاطر چاله های ترمیم نشده در سطح معابر چرخهایشان شکسته و چقدر اسب و قاطر به خاطر سنگ ها و موانع پراکنده در سطح جاده دست و پا شکسته شده اند؟ آیا از جاده دهکده عبور کردی و مشکلات آن را در هنگام بارندگی و حتی در مواقع عادی ندیدی!؟ تو این وظیفه سنگین نگهداری و بازسازی جاده ها را از امپراتور پذیرفتی و آن را به خوبی انجام نداده ای و بعد آرام و با غرور به کلاس من آمده ای تا درس معرفت بگیری!؟ شرط اول کسب معرفت این است که ماموریت نهاده شده بر دوش خودت را به نحو احسن انجام دهی. دفعه بعد که خواستی به این کلاس بیایی، یا ماموریتت را به فرد صلاحیت دار دیگری محول کن و یا اینکه آن را به درستی انجام بده و بعد از پایان کار به سراغ معرفت بیا. شایستگی در انجام امور زندگی به نحو احسن شرط اساسی پذیرفته شدن در کلاس های معرفت شیوانا است می گویند از آن به بعد جاده ها و معابر منتهی به دهکده شیوانا در سراسر سرزمین بهترین بودند. شیوانا هر وقت در این جاده قدم می گذاشت با لبخند می گفت: این مامور جاده ها زرنگ ترین شاگرد غیر حضوری کلاس معرفت است -----------------**--
*~*~*~*~*~*~*~* مرد آهنگری سکته مغزی کرده بود و به واسطه آن بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه نشین شده بود. دائم گریه می کرد و هر وقت کسی احوالش را می پرسید بلافاصله بغضش می ترکید و زار زار در احوال خود می گریست. سرانجام خانواده مرد دست به دامان شیوانا شدند و از او خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند شیوانا به خانه مرد رفت و کنار بسترش نشست و احوالش را پرسید. طبق معمول مرد آهنگر شروع به گریه نمود. شیوانا بی اعتنا به گریه مرد شروع به نقل داستانی کرد. او گفت: روزی یکی از فرماندهان شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به جبهه نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد. فرمانده امپراتور را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت. چند روز بعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به آهنگر کرد و به او گفت: خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟ اینبار آهنگر بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت: حق با شماست من بدنم نیستم پس خوبم، و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه آهنگری اش برود *~*~*~*~*~*~*~* *gol_aftabgardon* با آرزوی صحت و سلامتی برای همه *gol_aftabgardon*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم