*0*0*0*0*0*0*0*
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی
روباه گفت: من روباه هستم
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن
من آن قدر غصه به دل دارم که نگو
روباه گفت: من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش
اما پس از کمی تامل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است اهلی کردن یعنی علاقه ایجاد کردن
*0*0*0*0*0*0*0*
شازده کوچولو
اثر آنتوان دوسنت اگزوپری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روباهی لباده پوشیده وعصا به دست گرفت تا مرغ و خروس ها را گول بزند. خروسی به او رسید ازش پرسید کجا میروی؟
گفت:میروم به زیارت خانه خدا که توبه کنم دیگر خون ناحق نریزم
خروس گفت:من هم می ایم و به دنبال روباه به راه افتاد
مرغ هم که دید خروس دنبال روباه راه افتاده است و میخواهد به زیارت برود با انها به راه افتاد .درراه به یک مرغابی رسیدند او هم همراهشان شد
بعد از مرغابی هم کلاغی که هوای زیارت داشت با این کاروان به راه افتاد
شب در اسیاب خرابه ای منزل کردند.روباه گرسنه شدو خروس را صدا زد وبه اوگفت:تو مرد میدان زیارت نیستی.مردم ازار نباید به زیارت بیاید.توهرروزسحر مردم راباصدایت از خواب شیرین بیدار می کنی
تا خروس رفت حرفی بزند توی شکم روباه جاگرفت
بعد ار ان که خروس راخورد گفت
ای مرغ تو هم کمتر از خروس نیستی. یک تخم دوقازی که میگذاری دنیا را پر از قدقدقدا میکنی
مرغ را هم خورد بعد رو به اردک کردوگفت
تو هم اب حوض مردم را الوده میکنی
واو را هم خورد نوبت به کلاغ رسید گفت
تو دزدی توهرچه به دستت میرسد از زر و زیور وصابون میدزدی توراهم باید خورد
و او را به دهن گرفت کلاغ گفت
ای روباه راست میگویی پدرم همیشه به من میگفت تو لقمه روباهی اماهروقت خواست تورا بخورد ازش بخواه تا تو را با بسمل بخورد حالا لطف کن مرا با بسمل بخور
روباه گفت خیلی خوب و تا آمدبسم الله بگوید کلاغ از دهنش افتاد وپرید سر دیوار و اهل ده را خبر کرد آمدند روباه را کشتند
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
**♥** دلاتون شادو لباتون خندون ❤❤
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روباهی خروسی را ربود. خروس در دهان روباه گفت
حال که از خوردن من چشم نمی پوشی نام یک پیغمبر را بر زبان بیار تا مگر به حرمت آن سختی جان کندن بر من آسان آید
قصد خروس آنکه روباه دهان به گفتن کلمه ای بگشاید و او بگریزد
روباه دندان ها برهم فشرد و نام _ جرجیس _ برد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ضرب المثلی که برای این داستان استفاده میکنند اینه که میگن