♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
اشک هایی که دیده نمی شوند
از اشک هایی که دیده می شوند تلخ ترند
خطرناک ترند
غم انگیزترند
و نابودکننده تر
آن هایی که دیده می شوند
سرازیر می شوند
پاک می شوند
و لای دستمالهای کاغذی بازیافت می شوند
اما اشک هایی که حبس می شوند
تکه ای از شما را تخریب می کنند
سقف های باران خورده را مرور کنید
پشت بام هایی که آبچکان هایشان گرفته
دیر یا زود راه باز می کنند
گاهی مسیری پیدا می شود
که ما به آن بهانه می گوییم
و گاهی هم،گوشه ای نم می زنند
اگر کسی را دارید که نمی خواهید نم بزند
و خبر از بامش دارید
دست بکار شوید
اشک های مانده چشم ها را زرد می کنند
☺❤🌿
صابر ابر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آدم ها فکر می کنند بعد از رفتنشان
باید مانند صندوق پستی زنگ زده
و باران خورده درست
در نقطه ای که رهایت کرده اند
تا ابد منتظر پیغامشان بمانی
اما نه
همیشه این طور نیست
آدم ها دل دارند
پا دارند
بند دلشان که پاره شود
بند کفش هایشان را محکم می کنند و
می روند
دوست داشتن فصل دارد
دوست داشتن زمان دارد
کدام باغی را دیده ای زمستان که می شود لباسی از شکوفه بپوشد ؟
کدام مسافر ی را دیده ا ی که چمدان به دست سالها در ایستگاهی متروکه چشم به ریل ها بدوزد؟
تو دیر به سراغم آمدی
تو دیر برآورده شدی آرزوی کوچک من
مثل بر آورده شدن آرزو ی کودکی ام در بزرگسالی
دوست داشتنت دیگر به کارم نمی آید ؛دیگر اندازه ام نمی شود ...گفته بودم نه؟
دوست داشتن فصل دارد
دوست داشتن زمان دارد
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
مهسا مجيدی پور
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
در دلم احساس باران خورده دارم ،میخری؟
یک گلستان من گل پژمرده دارم ،میخری؟
در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیق
توی سینه یک دل افسرده دارم،میخری؟
آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم است
صد شهید نوجوان برگُرده دارم ، میخری؟
نه نگفتم عاشقم ،ای دوست من وابسته ام
من هزاران شعر پیکان خورده دارم،میخری؟
کودکی از سر گذشته، بی خیال خاطرات
یک قلم، یک دفتر دل مرده دارم،میخری؟
گفتم از یاران هزاران زخم دارم یادگار
یک زمستان بغض سرما خورده دارم،میخری؟
عمر کوتاه است آری درحد و اندازه نیست
من هزاران حسرت نشمرده دارم میخری؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
فریدون مشیری
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
*lover* بهارتون رنگارنگ *lover*