همه چیو نباید فهمید . . . ندونستن آرامش داره . . . اوکی ؟ ♦♦---------------♦♦
﷽ -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه نشین و عزلت گزین وارد شد حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم حکیم خندید و گفت : من نیرومند تر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته ام که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی شاه با تحیر پرسید: اوکیست؟ حکیم گفت: آن نفس است من نفس خود را کشته ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: "هییم! مثل این که امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت . . . فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو روی سرش مونده بود "هیییم! امروز فرق وسط باز می کنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت . . . پس فردای اون روز تنها یک تار مو روی سرش بود "اوکی، امروز دم اسبی می بندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد . . . روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود! فریاد زد: ایول! امروز درد سر مو درست کردن ندارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همه چیز به نگاه تو بر می گرده! می تونی از زندگی لذت ببری یا ازش ناامید بشی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یه نگاه به بخش درباره ما برنامه یا سایت بزنید *baghal*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم