♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میدانی ترسو بود
دوستم داشت اما هیچ وقت " جرات " نداشت به زبان بیاورد
یک نفر
یک نفر مسبب این جنایت بود
آمده بود دستش را گرفته بود
وارد رابطه اش کرده بود
زخمی شده بود
مصدوم بود
درست مثل ورزشکاری که آسیب میبیند و دیگر نمیتواند به ورزشی که دوست دارد ادامه دهد
دیگر نتوانست مثل قبل عاشق شود
ترسیده بود
دست و پایش شکسته بود
عشقش را دست و پا شکسته ابراز میکرد
گناهی نداشت میدانم
تو فکر کن یک نفر در کودکی تا دم غرق شدن میرود اما زنده میماند
ولی تا آخر عمر نسبت به آب فوبیا پیدا میکند
به " فوبیای عشق " دچار شده بود
میدانی
او فقط یک مجروح بود
و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک " طبیب دلسوز " بودم