@~@~@~@~@~@
دونفر به اسم محمود و مسعود با هم رفاقت دیرینه داشتن که مردم فکر میکردن این دونفر باهم برادرند
روزی روزگاری معسود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و باهم تصمیم گرفتن که به دنبال این گنج برند یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن
*bazi_bazi*
محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد معسود را از سر راهش بر داره و اونو بکشه بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند و محمود طبق نقشه ای که در سر داشت مسعود را کشت و گنج را برداشت و به خانه اش برگشت
با آن گنج زندگی اش را از این رو به آن رو شد
*ieneh*
ولی زن معسود که فهمیده بود معسود به دست محمود کشته شده با ناامیدی به شهر مهاجرت کرد و بعد از ادامه تحصیل در یک بیمارستانی به پرستاری مشغول شد
*odafez*
بعد از چند سال که آبها از آسیاب افتاد
محمود به دلیل بیماری به بیمارستان شهر میره، اونجا بستری میشه اتفاقا زن معسود هم توی همون بیمارستان کار میکرده که یک دفعه دید محمود توی یکی از اتاقها بستری هست
*palid*
رفت تو اتاق و مطمئن شد اونی که بستری هست همون کسی هست که شوهرش را کشت... اینجا بود که زن مسعود به فکر انتقام افتاد
از اتاق بیرون رفت و یک سرنگ را پر بنزین کرد و آمد خودش را پرستار کشیک معرفی کرد
و سرنگ پر از بنزین را در بدن محمود خالی کرد
*hora_hora*
بعد از چند ثانیه حال محمود بعد شد و عرق میکرد در این لحظه زن مسعود خودش را معرفی کرد و به محمود گفت تو بودی که همسرم را کشتی و حالا من انتقام همسرم رو ازت گرفت و در بدنت بنزین تزریق کردم
*malos*
در این لحظه محمود از روی تخت پایین اومد
*fuhsh*
زن معسود فرار کرد محمود به دنبالش می دوید و با چاقویی که در دست داشت میخواست زن معسود رو هم بکشه
زن معسود بعد از پایین رفتن پله ها به بن بست رسید و دیگه راه فرار نداشت محمود از راه رسید و با چاقویی که در دست داشت زن مسعود رو تهدید کرد زن مسعود که دیگه راه فراری نداشت تسلیم شد و روی زانوهاش افتاد و به محمود گفت منو بکش
*odafez*
محمود نامردهم دستان خود را بالا برد و میخواست چاقو را در قلب زن معسود فرو کند زن معسود چشمان خودش را بست و محمود دستان خود را رها کرد ولی ناگهان در فاصله بسیار کم از قلب آن زن محمود از حرکت ایستاد
*btb*
زن معسود چشمان خود را باز کرد و دید که محمود از حرکت ایستاده و چاقو هم در دستانش هست از پرسید چرا نمیزنی
*ajibeh*
محمود گفت بنزینم تموم شد
*chendesh*
@~@~@~@~@~@
ببخشید لطفا عصبانی نشید
میخواستم کمی از حالت جدی در بیاین
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
قصه ی ما برسر رسید بز به خونش نرسید