قدم گذاشتن در دنیای ادمی که تنهایی را تجربه کرده شهامت میخواهد
باید سرسخت باشی در تصاحبش
رقیبی جان سخت داری
باید مسکن دردها و بهانه گیری هایش
نق زدن هایش باشی
تا کم کم خارج شود زهرش از بدن نیمه جانش
معتاد است دیگر
معتاد به سکوت
معتاد به قدم زدن های تک نفره
به نشستن کنار جدول و شمردن ماشین های عبوری
به گذاشتن یک بشقاب سر سفره
به خود را پاشویه کردن به وقت تب بی کسی
عادت است دیگر
ترکش موجب مرض است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
باید جمع کنی تمام مفرد هایش را
من را نقض کنی
ما را یادش دهی
با سه روز تنها نبودن هم از بدنش خارج نمیشود
معتاد است
باید دیازپام وجودش شوی
انقدر آرامش بخش باشی
که با خود ب خواب ببرد
تمام دردها و ناخوشی های زمان بی کسی را