گفتم : اينهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگيرم ... بريم
*talab*
يهو يه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: اين پشتکارته که منو کشته
*malos*
راستش از شما چه پنهون ،يه جورايي ازش خوشم اومده بود
*hir_hir*
به اين فکر ميکردم که اونقدا هم بچه بدي نيس
*labkhand*
تو اين فکرا بودم که يهو گفت : آهاااي پسر رسيديم
*baaaale*
گفتم : خب
*ajibeh*
گفت :خب که خب
گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چي شد؟؟
*talab*
يهو ديدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پايين
*gerye*
گفتم :چيه ؟
*haaaan*
گفت : اين سوراخو که ميبيني توش زنو بچم زندگي ميکنه
اونشبي که يه پيف پاف خالي کردي تو اتاقت يادت مياد ، لعنتي؟؟
*gerye*
گفتم : آرره .چطور ؟؟
*ajibeh*
گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولي توئه بی معرفت با اون زهرماري که به خوردش دادي اونو افليج کردي . الان من موندم و70،80 تا بچه قد و نيم قد و يه زن افليج
*gerye*
اونم به اين خاطرکه توئه لعنتي حاضر نبودي يه چيکه از اون خونتو به ما بدی
*bi asab*
از فرداي اونشب ما باهم شديم عين دوتا دوست خوب هرشب مياد پيشمو تا دلش ميخاد ميذارم خون بخوره راستش خودش حد و حدودشو ميدونه و هيچوقت سواستفاده نميکنه حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر ميشه
تا اينکه ديشب ديدم دوتايي با زنش که يه عصا زير بغلش داشت
اومدن پيشم
جاي همگي خالي
دوتاييشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنيم ؟؟
منم خنديدمو گفتم : هرچقد دلتون ميخايد بزنيد .خوش باشيد
*bazi_bazi*
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
يعني تا آخر نشستي خوندي؟؟؟؟؟؟؟
واقعاکه
آدم انقدر بيكار؟؟؟
حتماً لیسانس هم داری
یعنی کار دیگه ای نداری جدن ؟؟؟ اشکال نداره
خودمم تا آخرش خوندم