*~*~*~*~*~*~*~* قسمت اول: هیچکس نمی دانستهمه داشتند برای مراسم خواستگاری تنها نوه ی دختر، یکی یدونه ی ماه بانو، گیسو کمند عمو فرهاد و چشم عسلی عمه فرحناز ... که همیشه با خسرو سر رنگ این چشم دعوا داشتند، آماده میشدندراستش خسرو همیشه میگفت چشمان ناهید قهوه ای روشن استناهید آنقدر تو دل برو بود که تمام فامیل زیباییش را هی به رخ میکشیدندمراسم خواستگاری اش هم بیشتر به نامزدی میماند و همگی در خانه ی ماه بانو جمع شده بودنند که ببیند این پسر کیست که جرات کرده بگوید خاطرخواه ناهید استالبته مادرش پریدخت با این وصلت موافق بود و میگفت خانواده ی با اصالتی هستند و پسرشان تحصیل کرده است و مهندسی اش را از خارج گرفتهخلاصه همگی جمع بودند و منتظر بودند فرخ برادر ناهید که چند روزی بود به مسافرت رفته به خانه ی ماه بانو بیایدپریدخت داشت با آب و تاب از خانواده ی داماد تعریف میکرد که خسرو با همان موهای پریشان و ریش و سبیل نامرتب و لباس های بی نظم که همه ی این ها با سازی که از دوشش آویزان بود تکمیل میشد، وارد خانه شدهمیشه ی خدا دیر می آمد اما با این که کم حرف بود همیشه تیکه ی تازه ای داشت که همه را بخندانداینبار اما حرفی نزد و با سلامی خشک از کنار جمع عبور کرد و رفت بر دستان ماه بانو بوسه ای زدماه بانو دماغش را بالا کشید و چپ چپ نگاهش کرد که یعنی خیلی بوی سیگار میدهیدر همین حال ناهید با خانه تماس گرفت و گفت ماشینش جلوی آرایشگاه خراب شده استماه بانو به خسرو که تنها مرد جوان جمع بود اشاره کرد دنبال ناهید برودخسرو سری تکان داد و از مجلس خارج شدناهید به محض دیدن خسرو در آن حال مستاصل انگار که نفت در اجاقش ریخته باشند دماغش را جمع کرد و خندید: قربان پسر عموی مطربم بروم که همیشه به دادم میرسدخسرو ابتدا حرفی نزد و چهره ی آرایش شده ی ناهید را نگاه کرد: تو که آرایش نمیخواهی جیران
چی؟ جیران!؟
بنشین برویم که دیر برسیم ماه بانو شلوارم را وسط جمع در می آورد
عهههه؟! پس دیر برویم
خفه شو بنشین دختره ی زشته لوسوارد خانه که شدند همه کل کشیدند و سوت و جیغ و ما این دختر را شوهر نمیدهیم راه انداختندساکت که شدند ماه بانو به خسرو لبخندی زد و گفت: دست بجنبان پسر، از پدر مادرت که آبی گرم نمیشود، دلم میخواهد این چنین روزی را برای تو ببینم و همگی شروع کردنند به گفتن اسامی دخترهای فامیل!اما هیچکس نمی دانستهیچکس نفهمیده بودخسرو، ناهید را دوست داردخسرو، ناهید را دوست دارد *~*~*~*~*~*~*~* علی سلطانی