○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یه شب خونه مادر بزرگم رفتیم
برای دورهمی
بعد حیاط خونشون خیلی بزرگه با درختای بزرررگ نارنج و پرتغال و گردو
بعد اونشب همه بودن
خاله هام پسر خاله هام و دختر خاله هام
شوهر خاله هام
با من و مامانم و بابام و مادر بزرگ و پدر بزرگم
داستان از اینجا شروع میشه
همه جا تاریک بود بعد حرف جن و روح و خلاصه این چیزا اوفتاده بود
من رو مبل بودم با خاله هام بقیه رو زمین
بعد یهو بارون گرفت شدید تبدیل به طوفان شد درو باز میکردی غیب میشدی
بعدش طوفان که شدید شدید شد
برقا قعط شد اوووووووف
خیلی باحال بود
من اونموقع ۱۲سالم بود
ینی مال یه سال پیشه داستان
ما در مورد جن حرف میزدیم بعد من از پسر خاله و دختر خاله ها بزرگترم
در مورد جن حرف میزدیم
گرگ زوزه میکشید
در مورد روح حرف میزدیم
صدا سگ و گربه میومد
خعلی باحال بود از کوچیک تا بزرگ ترسیده بودن غیر من
ینی اونشب خعععععلیی خوش گزشت