♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهترین نیستم اما خودمم همونی که مهربون بود شاد بود دلسوز بود امادیگه نیست بلکه فقط مغروریش هست اما بازم بگم دلسوزی و مهربونیتم هنوز هست نابجا
o*o*o*o*o*o*o*o شخصیت من را با برخوردم اشتباه نگیر شخصیت من چیزی است که من هستم. اما برخورد من بستگی داره به اینکه تو کی هستی o*o*o*o*o*o*o*o
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم گفتن : دیدی حق با ماست لجش گرفته وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم گفتن : دیدی حق با ماست لال شده هر جوری شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن آهای جماعت بیکار هییییییس لطفا من برای خودم زندگی میکنم
بزرگي وصيت كرد كه براي سلامتي عقلتان هويج بخوريد همه خنديدند وكسي ندانست كه عقل همه در چشمشان است * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * كاش هيچ وقت آرزو نميكردم كه كفش هاي مادرم اندازه ام شود * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * به صلیب اگر کشیده شدی مسیح باش نه مترسکه سره جالیز ^^^^^*^^^^^ *malos* لبتون شاد وخندون *malos*
*~~~~~~~~* ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪی ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩای ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁن را ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ نمیفهمد -----------------@*-- ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ
*~*****◄►******~* چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف همچو مروارید زیبایم درون یک صدف دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست (بهلول حبیبی زنجانی) ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش توی اتوبوس نشسته بودم یه دختر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس...تو گرمت نمیشه بچه؟ همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم