بود کشاورزی میان مزرعه در کشت و کار
با امیدِ دیدن باغ و درختانش به بار
***
نهالانش به صد شوق و امیده دل بکاشت
سال ها وقت و تلاش و کوششش بر باغ داشت
***
باغبان با دانه ها نجوایِ بسیار مینمود
که نهالم هستی و دیگر به مثل تو نبود
***
باغبان اندر دلش چشمِ ثمر کرده به راه
شد زمانه فصل برداشت و رفاه
***
بکردش سوی شاخه ها نظر
سال اول این نهالان را نبودی هیچ ثمر
***
با خودش گفت کوچک هستن این نهالانم هنوز
سال دیگر از برایم پر ثمر باشند چو روز
***
باز نگهداری نمود این باغ را فصل خزان
در رفاه این درختانش گذاشت از دل و جان
***
سال بعدی بی ثمر بازم همی باغ و برش
با خودش گفت به گمانم که خورَندش این کلاغان ؛ ثمرش
***
کنج کنجه باغه خود زد چند مترسک چون لولو
تاکلاغانی نباشد و کبوتر و جوجو
***
باغبان در این دلش نوره امیدی زد بزرگ
که نباشد ساله بعدی سوده من را بس به خورد
***
سال برداشت و ثمر ها که رسید
بار دیگر این درختان را همی خالی بدید
***
با خودش گفت این کشاورزه زمینو باغه ما
به گمانم دزد دارد این دهات و شهره ما
***
ورنه باغم را همی هست بهترین
دگر هیچ باغ و درختی بهتر از اینها نبین
***
چشم خود بر بی ثمر بودن ببست
سالِ دیگر منتظر ماند و نشست
***
در تمامِ طولِ دوران و فصول
از برای این درختان چون فوضول
***
هر دمی زیر نظر داشت این در و دار و درخت
باز بی ثمر بود او همی از باغ و بخت
***
رفت در کنار باغ خود تنها نشست
کرد با خود یک دمی نجوا و در خود میشکست
***
گفت : تا به کی خود را به نافهمی زنم، ای بی ثمر
بی حیا ، این شد جواب خستگی های منو درده کمر ؟
***
کم به پایت بیل کردم تا که پا گیری به خاک ؟
کم بپایت کود دادم و بدادم آبه پاک ؟
***
کم نبودن روز و شب ها که به فکرت بوده ام
عیب تو نیست ای درختم ؛ من همی پرت بوده ام
***
من خبر دارم ز آیینه تبر داران باغ
با همانان ساز کن ؛ نادیده داغ
***
قدر خوبی آن بداند که جدا از خوبی است
ورنه بودن ها و ماندن ها همی نابودی است
***
با تبر داران ؛ تو خوش باشو بخند
ما کشاورزان همی دست بی نمک بوده و گَند
***
تا ندیده تنه ات طعم تبر
ای درختم کاش میدادی ثمر
***
باغبان خسته ام از باغو بَّر
که کلامش از نصیحت ها ندارد هیچ اثر
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
شعر از شیخ المریض عمو حسین پیرزاد