♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پآییز شاید دخترکی ست که بیش و کم بافتنی بلداست
کامواهایش را عاشقانه به دست می گیرد و
بی وقفه می بافد
نارنجی و زردترین کامواهایش را در هم می پیچد
با تمامِ حوصله اش می بافد و در فکرِ روزهای
نه آنقدرها دورِ بی برگی غرق می شود
زمان را گم می کند،بلاتکلیف می ماند
راستی نگفتم که چیزهای دیگری هم می بافد
مثلاً رویا و بیش از آن بلدِ خیالبافی ست
گاهی هم خرمنِ زلفش را رو به نگاهِ آفتاب
می بافد و به همه ی گلهای باغچه فخر می فروشد
و روزی هم در دلِ زمستان؛ عاشقی دلتنگ، شاعرانه هایش را روی کلاه و شالگردنِ دستبافتِ یک آدم برفی پیدا می کند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فاطمه پنبه کار