روزی ملا نصر الدین در صحرا میگذشت
به کنار جوب آبی رسید و قبا رو از تنش در اورد و روی پالون خرش گذاشت تا وضو بگیره
از قضا دزدی از اون حوالی رد میشد چشمش به قبا افتاد و پنهانی قبا رو دزدید
*dali* *dali*
ملا نصرالدین برگشت و چون قبا رو پیدا نکرد پالون روی دوشش انداخت
:khak: :khak:
و به خرش گفت تا قبا رو نیاری پالون بت نمیدم
*bi_chare* *bi_chare*