♥♥.♥♥♥.♥♥♥
گنگ بود
همه چیز گنگ بود و رفتنت را در هر معادله ای جای گذاری میکردم جوابی به دست نمی آوردم
بعد از تو ، آن شهر جای ماندن نبود
فرار کردم
از تو... ازخودم... از قول وقرارهایی که در نطفه خفه شد
ابتدا آن شهر و بعد از آن نتیجه ی افکارِ پریشانم میگفت این دنیا جای ماندن نیست
نشستم و پاییزِ هزار و سیصد و رفتنت را ورق زدم و ورق زدم و ورق زدم که رسیدم به خط پایان... نه
گاهی هیچ دلیلی برای ماندن نیست
دلیل تو بودی... هوا تو بودی... نفس تو بودی و به خدا که رفتن به چشمانت نمی آمد
اما رفتی و مانده بودم که تاوان کدام گناهم را اینگونه پس میدهم؟
دنبال دلیل بودم اما نه... دیگر دلیلی برای ماندن نبود و داشتم صدای آمبولانس و صاحبِ این مسافرخانه را مرور میکردم که قرار بود فردا صبح نامه ای از جیبم خارج کنند که انتهایش نوشته: "برسد به دست آهو
مرور میکردم و فضای سوت و کور این مسافرخانه صدایِ کلاغ هایِ همبستر رویِ شاخه ی خشکیده ی درختِ سیزده ساله را به رخِ تنهایی ام میکشید
از آخرین هم آغوشی مان چند ماه و چند روز و چند ساعت میگذشت اما بارها خواستم و نشد که بگویم نیازی به تکرارِ لمسِ لب و گیسویت نیست
همان اولین باری که در آغوش کشیدمت فراتر از تن و پیراهنم را بغل کردی و عطر سرد گردن ات تویِ مغزم پیچید
چند ماه و چند روز و چند ساعت است که شب و روزم را در طبقه ی بالای این مسافرخانه سَر میکُنم و بی خبرم که کجایی که چگونه که چرا بی من تنهایی؟
سیزدهمین قرص را در دستان عرق کرده ام ریختم و چشمانم را بستم
همه چیز داشت تمام میشد اگر صدای تلفنم در نمی آمد
انتظارِ تماس هیچکس را نداشتم اما این شماره ی ناشناس
این شماره که زیاد هم ناشناس نبود و
اصلا یادم نمی آید کِی... اما شماره اش را با نامِ مزاحم تلفنی ثبت کرده بودم
گفتم به درک و مُشتِ پُر از قرص را تا سینه بالا آوردم اما انگار مزاحمِ تلفنی داشت آن ور خط زجه میزد
بی اختیار گوشی را جواب دادم که صدای گریه ی اش گوشم را تیغ کشید
انگار که تمام بغض اش به گریه آمیخته بود
الو گفتن هایم را نمیشنید اصلا
و با نفس های منقطع فقط گریه میکرد
مبهوت گوش میکردم به صدایش
که بعد از سی ثانیه تلفن را قطع کرد
در شوک بودم و آب دهانم پایین نمی رفت که پیام داد
"هیچ چیز نپرس فقط فردا باید ببینمت"
و بعد هم آدرسی ارسال کرد
همه چیز داشت تمام میشد اما تماسِ این مزاحمِ تلفنی و صدای راز آلودش باعث شد تا خودِ صبح پلک نزدم و فردا چند ساعت زودتر سر قرار حاضر شدم
♥♥.♥♥♥.♥♥♥
...ادامه دارد
علی سلطانی