ﺭﻭﺯﯼ دچار مریضیه عجیبی شد و همه طبیبان هم متعجب شدن و دست از خشتک دراز تر از مداوا برگشتند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ خواستند که ﺩﺳتﺷﺎﻥ از خشتکشان دراز تر شده ؛ شاه نیز آدم مهربان و دلرحمی بود ؛ همه را تیر باران کرد
ازین رو ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ مرگ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ
و از آن رو ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ مرگ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ شیخ ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ روزی که خرت آهسته حرکت میکرد به بک گراند او فلفل استعمال کردی ؟؟؟؟
و یا ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ چرا ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ ؟؟؟
شیخ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از خشتکش پرید
و با قیف آتشین فلفل مذاب به بک گرانده او استعمال کردند
و ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ پرید و از وحشت چند بار در گوشه گوشه های قبر در خودش ترسید
صبح مریدان زیادی به دیداﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ جمع شدند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ شیخ خشتک به سر کشید و عر عر کنان آتش از بک گراندش به هوا خواست و ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ گذاشت