روزی روزگاری شیخ و مریدان در گوشه ایی از بازار نشسته بودن
مریدان همواره به جفتک اندازی و مسخره بازی مشغول بودن
*moteafesam* *moteafesam*
و شیخ برای سرگرم کردن آنها برایشان بازی تعریف کرده بود
و سرگرم بودن بازی اینگونه بود
به ترتیب مریدان شروع به شمارش میکردن
و به مضرب های پنج میرسیدن باید میگفتن هوپ
و شیخ با عصا بر سره آن مرید میکوبید
*khar_bazi*
خلاصه مریدان گرد تا گرد شیخ نشسته بودن و میشمردن
یک ، دو ، سه ، چهار ، هوپ
و شیخ با عصا بر سره آن مرید میکوبید و مریدان مانند بزمجه های افسار پاره کرده ذوق میکردن
چندی از بازی گذشت ، مریدان شروع به اذیت کردن شیخ کردن
و در نوبت های جا به جا هوپ هوپ میکردند
*bi asab* *righo_ha*
و شیخ بر سره آن ها میکوبید
و در حرکتی ، پس از رسیدن به مضربی از پنج همه مریدان همه با هم هوپ گفتن
*fosh* *gij*
شیخ با دیدن این صحنه آب روغن قاطی کرد و با عصا بر سره خود کوبید و دچار اسهال مکرر گشت
در همین حین که شیخ و مریدان در حال کتک کاری و هوپ بازی بودن
چشم شیخ به یکی از دختران خنگولستان افتاد که شه میم ریق نام داشت
و پسری سیریش و سمج به دنبال او افتاده بود و میخواست از شه میم ریق دلبری کند
شه میم ریق که دختری دیوانه بود برای جذب پسرکان رایحه ی پلیدی از خود متصاعد میگوزید
*lover* *lover*
که باعث میشد پسرکان مست و مدحوش گوز و چس های او شوند و ادعای عاشقی کنند
شیخ اندکی شه میم ریق و جوان عاشق را زیر نظر گرفت
و دید شه میم ریق از وابستگی این پسر و احساسات عاشقی اش خسته شده
شیخ به پیش رفت
و رو به پسرک که ادعای عاشقی داشت گفت
من میتوانم کمکت کنم که به شه میم ریق برسی اما ، امتحانی سخت در پیش داری
آیا حاضری ؟؟
پسرک که پر از ادعا بود ، گوز خندی زد و گفت آری من دیوانه وار عاشق شه میم ریق هستم و چشم و گوشم مست گوز های او شده
شیخ گفت خوب است ، پس نهایت تلاشت را کن
*are_are* *are_are*
در آن قطعه زمین برو و همونجا وایسا
من سه گاو در طویله دارم
برای اینکه ، کمک کنم که به شه میم ریق برسی ، کافیس که دم یکی از این سه گاو را بگیری
شیخ دره اولین طویله را باز کرد ، گاوه غول پیکر و خشمگینی به بیرون آمد
باور نکردنی بود و بزرگترین گاوی بود که تا به حال به عمره خویش دیده بود
پسرک با دیدن گاو خشتک درید و از ترس در آن رید
و گاو به صحرا رفت و دور شد
مریدان که بر روی تپه ایی در حال تماشا بودن شروع به در آوردن شکلک و مسخره بازی کردن
و برای پسرکی که ادعای عاشقی داشت هو کشیدن و فحش خار و مادر فرستادن
سپس شیخ به سراغ طویله دوم رفت
دره طویله را باز کرد
گاو کوچکتری نسبت به گاو قبلی بود ولی خیلی سریع و پر جنب و جوش بود و به سرعت حرکت میکرد
پسرک که ادعای عاشقی میکرد پس از کمی دویدن عرق از تمام درز های بدنش جاری شد و با خود گفت اشکالی نداره حتما طویله سوم گاوی آسان تر و راحت تر است و گاو دوم هم دور شد
مریدان که روی تپه بودن شلوار خویش را از پای در آورده بودن و باکسنه کونه باکسن خود را به جوانکی که ادعای عاشقی داشت به نشانه ی تمسخر نشان میدادن
که شیخ با پرتاب چند سنگ به آن ها ، آنها را به حالت عادی وا داشت و شلوار ها را به پا کردند
*jar_o_bahs* *ey_khoda* *bi asab*
شیخ به سراغ دره طویله ی سومی رفت
دره طویله را باز کرد ، و محاسبات جوانکی که ادعای عاشقی داشت درست از آب در آمده بود
یه گاوه ریقو از طویله به بیرون آمد که بسیار لاغر و مریض و نحیف بود
جوانک که از خوشحالی در خشتک خود نمیگنجید ، جستی زد و رفت که دم گاو سوم را بگیرد ، ولی گاو دم نداشت
سپس پسرک که ادعای عاشقی داشت برگشت و به شیخ نگاه کرد
شیخ نیز انگشت شصت خویش را به پسرک نشان داد و گفت ریدم تو عشق و عاشقیت
بیا برو عامو کونتو بشور با عاشق بودنت
*goh_por_rang* *goh_por_rang*
تعدادی از مریدان بعد از دیدن این صحنه به گاو تبدیل شدن و به دم همدیگر را میگرفتن و به تولید مثل مشغول شدن
تعدادی دیگر از مریدان تکه چوبی برداشته بودن و به گفتن هوپ مشغول شدن و با چوب بر سره خود میزدن
شه میم ریق بعد از دیدن این صحنه
هر چه رایحه داشت گوزید و منفجر شد
*gozieh_goz*
سپس شیخ رو به جوان گفت
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی
پسرکی که ادعای عاشقی داشت بعد از شنیدن این حکمت شلوار از پای خویش در آورد و کون برهنه به بیابان شتافت
*are_are* *are_are*
و خدایش لعنت کناد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنزپردازی شده توسط برو بچه خنگولستان
این سبک از شیخ و مریدان فقط داخل خنگولستان نوشته میشه و اگه جایی دیگه دیدید مطمعن باشید کپی شده از خنگولستان است