آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خداعشق می ورزید

روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند دوست داشته باشی ؟

آهنگر سر به زیر آورد و گفت: وقتی که می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید

اگر به صورت دلخواهم در آمد می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود اگر نه آن را کنار می گذارم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ! مرا در کوره های رنج قرار ده اما کنار نگذار