سهرابی با دیدنم پوفی کشید و کتابیو که تو دستش بود تقریبا پرت کرد روی میز و با صدای نسبتا بلندی گفت
چه سلامی خانم محترم ............این چه وضع کلاس اومدنه .....ایندفعه چه بهونه ای میخواین جور کنین؟
واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتادست که ارزش سر وقت اومدنو نداره نیا خانم ...نیا سر کلاس ...........................کلاس من حرمت داره...............بفرمایید بیرون و این ترمم درسو حذف کنید وگرنه خودم با صفر میندازمت
اوه مای گاد این دیگه امروز چشه مثل س. پاچه میگیره.....................مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد
هنوز به چشماش خیره بودمو و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدنهای عصبی اون نمیومد.................نه اینطوری نمیشد منم باید حالشو میگرفتم
تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی نباید برای پنج دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شد
حرف دهنتونو بفهمید خانم محترم
تو بفهم .............چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسیهاش خورد میکنی واقعا برات متاسفم .................معلومه که حذف میکنم چون حتی یه لحظه هم نمیخوام ریخت نحستو ببینم
در و محکم بستم و در حالی که اشکام در اومده بود به سمت ماشینم دویدم
حوصله هیچ کسو هیچ چیو نداشتم ...............تقصیر خود خرمه کاش اصلا نرفته بودم .............حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود
گوشیم مرتب زنگ میخورد
با عصبانیت موبایلم را از ماشین بیرون انداختم
چی شده ملیسا خانم
اصلا حوصله هیچ کسیو ندارم سوسن هیچکس مزاحمم نشه
ملیسا
مگه با تو نیستم؟
بله خانم حتما
داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم ......انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم
سر میز نشستم و سوسن کباب شامیهای خوشمزه اش را گذاشت روی میز
غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم
دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید مثل همیشه جواب سلامم را با تکان دادن سرش داد و روبروم نشست
رو به سوسن گفت : خانم کجاند
حمامن
بابا برای خودش لقمه ای گرفت و خورد
غذامو تموم کردمو بلند شدم
بابا رو به من گفت:بشین....ملیسا با تعجب نشستمو گفتم
بله با من کاری داری؟
این استادتون کی بود ؟
کی؟
همون که امروز باهاش بحثت شده؟
کی بهتون گفته
خوب معلومه اون کورش دهن لق
نگرانت بود گفت تلفن همراهت و تلفن اتاقتو جواب ندادی ......ناراحت بودیو و اعصابت خورد بود بعدم ماجرا را تعریف کرد
خیلی خوب .حالا اسمشو واسه چی میخوای؟
خوب معلومه میخوام یه درس حسابی بهش بدم
لازم نکرده پدر من.......من خودم از پس خودم بر میام
اگه برمیومدی که مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه
حالا هر چی...... نیازی نمیبینم شما خودتونو درگیر این موضوع کنید
خوب این نظر توه. نه من
با عصبانیت از جام بلند شدمو گفتم
آره ....راست میگید تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه
خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کلاهیش جلوی راهمو گرفتو گفت
باز چی شده ؟
با گفتن
خدایا منو بکشو راحتم کن به سمت اتاقم رفتم تا به کورش زنگ بزنمو فحش کشش کنم
یعنی خاک بر سرت ملیسا خوب فامیل سهرابیو میگفتی تا بابات حالشو بگیره
کورش من میگم نره تو میگی بدوش
موضوع اینه که من نمیخوام پدر مادرم توی تمام مسائلم دخالت کنند
از بس خری
مرسی واقعا
نه دیگه بهت برنخوره..............بابات داره روشنفکر بازی در میاره میخواد حمایتت کنه اون وقت تو میگی چرا من بهش ماجرا را گفتم
باشه...من خر پس لطفا دور من یکیو خط بکش دلیلی نداره با یه خر دوست باشی
کورش که دید بهم برخورده گفت
من تو را با دنیا عوض نمیکنم...........خیلی خوب معذرت ، نباید به بابات میگفتم
دیگه تکرار نشه لطفا
چشم.... برای عوض کردن بحث گفتم
فرناز چیزی بهت نگفت؟
نه فعلا
اکی من کار دارم
خوب به من چه ؟
یعنی خداحافظ
خوب مثل آدم بگو
کورش جون ببخشید مزاحمت شدم خداحافظ
اوه اوه نچایی کورش جون ....ببخشید که گند زدی با اون کار کردنتا
اه...چقد پیله ای من که معذرت خواهی کردم
باشه معذرت خواهیتو میپذیرم کنیزک........فدام بشی کورش جان .............همیشه مزاحم بدون نقطتم(مراحم)......بای.........اوه راستی کاش دیگه ریخت نحستو نبینم
کورش خندید و گفت
آهان حالا شدی ملی خودم............مرسی ارباب ...بای
با اراده ای محکم رفتم در آموزش گروه تا درسی که با سهرابی داشتم حذف اضطراری کنم
هنوز منتظر بودم تا نوبتم بشه که متین رسید و ازم خواهش کرد چند دقیقه وقتمو در اختیارش بذارم
بابا با ادب
با هم رفتیم بیرون ساختمان و روی یه نیمکت با بیشترین فاصله ممکنه نشستیم
نخورمت یه وقت
خوب راستش میخواستم باهاتون درباره دکتر سهرابی صحبت کنم
دلم نمیخواد ازش چیزی بشنوم
بله...کاملا درکتون میکنم ......راستش دیروز من با ایشون درمورد رفتارشون با شما صحبت کردم
نه بابا داستان داره جالب میشه
خوب
راستش ایشون از رفتارشون پشیمون شدند ....اما از نظر ایشون رفتار شما هم درست نبوده
داشتم دوباره جوش میاوردم
که سریع گفت
البته منظورم فقط از نظر دکتره نه نظر خودم یا بقیه .....شاید اگه اونطوری با من حرف میزد چه بسا بدتر از شما جوابشو میدادم
اوه اوه ...چه بسات تو حلقم
میدونید که فقط همین یه درس نیست که با دکتر سهرابی ارائه میشه
شما بیاید و بزرگی کنید و ببخشیدشون ...من باهاشون صحبت کردم خودش میدونه کارش نادرست بوده حداقل باید میذاشت اول شما دلیل دیر اومدنتون بگید ...........اما خوب شما هم خوب جلوی دانشجوها شستیدشون
منظورش از شستیدشون این بود که قهوه ایش کردم
حقش بود
یکم منطقی باشید تا ترم آخر هر ترم یه جورایی با این استاد درگیریم
من همه اینا را میدونم اما حالا کاریه که شده
نه دیگه شما میتونید با یه عذر خواهی درستش کنید
از جا بلند شدمو گفتم
عمرا منو عذر خواهی
شما کاملا هم بی تقصیر نبودید حداقل به احترام کوچیک و بزرگتری
وای خدا چقدر این پسره فک میزد یکی نیست بهش بگه تو چرا کاسه داغتر از آش شدی..ولی خدایی بیراهم نمیگفت .....هر ترم باهاش یه درس داشتیم و مطمئنا این سهرابی عقده ای پدر منو در میاورد
من باید فکر کنم ..........اما میتونم دلیل اینکه دنبال کارای من هستید را بدونم
بدون اینکه نگام کنه گفت
دلیل خاصی نداره بالاخره من و شما همکلاسی هستیم
ای تو اون روح دروغگو یعنی مگه بقیه همکلاسیش نیستند چرا خودشو هیچ وقت درگیر کارای بقیه نمیکنه
امیدوارم از کار من برداشتی نکنید خانم احمدی
ای خاک بر سرت کنند اخه تو عددی هستی که من در رابطه باهات برداشتی داشته باشم با حرص گفتم
مثلا چه بر داشتی؟
هیچی ...با اجازتون فعلا امیدوارم تصمیمتون عاقلانه باشه و آینده نگر هم باشید ....خداحافظ
به سلامت
بچه پروی ...بی...بی ...بی...چه میدونم بی چی
لعنت بهت متین که باز ذهن و فکر منو انقدر درگیر حرفات کردی
آنقدر کلافه بودم که حتی حوصله خوردن غذا را هم نداشتم از اونطرف مامان درباره مسافرت تفریحی با خانواده آرشام صحبت میکرد
که این یکی دیگه خارج از تحملم بود برای همین بدون هیچ درگیری لفظی با مامان نشستمو سرمو با دیدن تلوزیون گرم کردم.
پس از دو سه روز خود درگیری و حبس کردن خودم تو اتاقم ،بالاخره تصمیم گرفتم که با سهرابی صحبت کنم و تا اونجایی که مقصر بودم ازش عذر بخوام
واقعا برای خودم هم رسیدن به این نتیجه جای تعجب داشت
انقدر خودم را میشناختم که بدونم سر هر موضوعی به راحتی کوتاه نمیام اما تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که تو تصمیمم حرفای متین بی تاثیر نبود
دم در اتاق سهرابی ایستادمو دوتا نفس عمیق کشیدم
یک دو سه ...حالا .......دوتا تقه به در زدم
بفرمائید اه اه چه صدای نکره ای هم داره............. در و باز کردمو وارد شدم
شاید اگه میخواستم جون بدم راحتتر از این بود که بخوام از این یالغوز عذر خواهی کنم
سهرابی سرش را از روی برگه های روی میزش بلند کرد و متعجب نگاهم کرد
قطعا اونم باورش نمیشد من اینجا باشم
....برای....برای....
وای خدا من اینجا چه غلطی میکنم
بازم لعنت بهت متین
سهرابی زودتر به خودش اومد و گفت
بفرمائید با من کاری داشتید
سلام
جهنم الضرر
سلام ببخشید من......راستش ...............خوب
یه نفس عمیق کشیدمو گفتم
بابت رفتارم سر کلاس معذرت میخوام
سهرابی سرشو پائین انداخت و گفت
منم یه عذر خواهی بهتون بدهکارم حق با محمدی بود ....منم یکم تند رفتم
اولا یکم نه و خیلی دوما محمدی....اوه متین خودمونو میگه قوربونم بره ..اومده از من دفاع کرده
اشکال نداره .......با اجازه استاد
اومدم بیام بیرون که گفت
سر کلاس که تشریف میارید ؟
خاک تو سرت پس چرا دوساعت برات خودمو کوچیک کردم
با اجازتون
لبخند پهنی زد و گفت
لطفا به موقع بیاید....... نیشتو ببند اکله
حتما ...خداحافظ
در اتاقشو که بستم تازه تونستم نفس بکشم
همین که وارد کلاس شدم متین به طرفم اومد اوه مای گاد اینم یه چیزیش میشه ها
آروم سلام کرد و گفت
خانم احمدی میشه لطف کنید جزومو بهم بدید
جزوه.............وای خاک عالم.... جزوش مگه دسته منه
انگار از مکث طولانیم فهمید تازگیا آلزایمر گرفتم برای همین گفت
توی کافی شاپ بهتون دادم که
اوه بله بله الان براتون میارم
یادم اومد گذاشته بودم تو کمدم تو دانشکده
سریع اسیر رفتم برش داشتم و بهش دادم ........وای خدا قرار بود چهارشنبه پسش بدم
اه همش تقصیر کورش با اون گنده کاریاش......اصلا یادم رفت ازش در رابطه با تصمیم فرناز بپرسم
ببخشید دیر شد یکم ذهنم آشفته بود یادم رفت بهتون بدم
اشکالی نداره البته قابلتونم نداشت
ممنون
ضمنا کار درستی کردید با استاد صحبت کردید ........میدونستم عاقلتر از این حرفایید که با یه لجبازی بچگونه چند ترم اعصاب خودتونو داغون کنید
بچگانه .....چی گفت
قبل از اینکه جوابشو بدم رفت سر جاش نشست و منم آروم نشستم و رفتم تو فکر
اکیپ بچه ها با دیدنم سر کلاس سهرابی سنگکوب کردند
کورش به سمتم اومد وگفت
ملی تو اینجا چیکار میکنی ............؟
وا جای سلامته....خوب اومدم کلاس
ولی
با ورود استاد و برخاستن بچه ها ، دوستام مثل منگولا نگام میکردند و آخر تمرگیدند سرجاشون
سهرابی با دیدنم چنان لبخندی زد که چشام راست ایستاد اخمی کردم و سرمو به ورق زدن جزوه سفیدم گرم کردم
کل یک ساعت و نیم را به پر حرفیهای سهرابی گوش کردمو و با خسته نباشید استاد سریع وسایلمو جمع کردم تا قبل از سوال پیچ کردن بچه ها جیم بشم یه جورایی روم نمیشد بگم من اول از سهرابی عذر خواهی کردم انگار واسم افت داشت
قضیه چی بود ؟
به یلدا که یه دستشو به کمر زده بود و مثل نامادری سیندرلا به من نگاه میکرد لبخندی زدمو گفتم
قضیه چیه؟
آهان یعنی قضیه نداره که تو بعد از فحش کش کردن استاد امروز اومدی سر کلاسش و یارو با لبخندایی که واست میزد و لاوایی که میترکوند
اخمامو کشیدم تو همو وسط حرفش پریدمو گفتم
اه یلدا چرا شر و ور میگی
کورش که معلوم بود داره از فوضولی میترکه گفت
کافی شاپ مهمون من .....بریم؟
قبل از هر حرفی نازنین پرید وسط و گفت
بریم
نازنینو هل دادم اونطرفو گفتم
اه...نازی خیلی جُلی.....من نیستم میخوام برم خونه
نازنین لب برچید و گفت
جل خودتی .....صدقه سر تو و فوضولی کورش بعد عمری این خسیس میخواست مهمونمون کنه تو نذاشتی
کورش گفت
ای نازی نامرد ...حرومت باشه اونهمه مهمونیایی که منو تیغیدید
بهروز گفت
هوی چه خبرته یه بار که بیشتر مهمونی ندادی
ببخشید اونوقت خودتون چند بار ما را مهمون کردید آقا بهروز؟
شقایق رو به من گفت : صبر کن ببینم ...کجا.... هی خونه خونه میکنه ....حالا خوبه همش از خونه فراریه ها
خیلی خوب بریم
همین که از ساختمان دانشکده بیرون اومدیم مائده را دیدم که با دوتا دختر دیگه مشغول صحبت بود با دیدنم دستش را برام تکون داد و به سمتم اومد
منم از بچه ها جدا شدم و کنارش رفتم یلدا و شقایقم باهام اومدند و نازیم گفت ما میریم کافی شاپ زود بیاید
مائده با خوش رویی با هر سه ما دست داد و احوالپرسی کرد و من یلدا و شقایقو بهش معرفی کردم
بعد از تعارفات معمول مائده رو به من گفت
ملیسا جان خوب شد دیدمت .....پانزدهم تا بیستم تعطیلی رسمیه ....برنامه خاصی که نداری؟
نمیدونم...چطور مگه
-من و چندتا از دوستام میخوایم یه اتوبوس کرایه کنیم و بریم مشهد تو و دوستاتم اگه میتونید بیاید هم میریم زیارتو هم خیلی خوش میگذره
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم تا حالا تو عمرم مشهد نرفته بودم
اصلا خونواده من به جز جاهای تفریحی و تجاری جای دیگه ای نرفته بودند
به بیان ساده من و چه به مشهد ....اونم واسه زیارت ...منی که یه نماز دو رکعتیم بلد نبودم بخونم
یلدا و شقایقم مثل من لال مونی گرفته بودند
مائده با لبخند گفت
میخواید به خونوادهاتون خبر بدید و تا آخر این هفته خبرم کنید
حتما
من که از اولم میدونستم جوابم منفیه نمیدونم چرا رک و راست بهش نگفتم نمیام
مائده خداحافظی کرد و پیش دوستاش برگشت و ما سه تا هم در سکوت به سمت کافی شاپ راه افتادیم
آخر سر هم یلدا سکوتو شکست و گفت
خیلی دلم میخواد برم مشهد ...کوچیک که بودم رفتم و الان هفده ساله که آرزوم شده برم ......ملی نظرت چیه ؟