توی دانشگاه بودم که ده باری مامان زنگ زنگ زد و قرار امروز و یاد آوری کرد اینکه بعد کلاسم سریع برم خونه تا خودمو برای دیدن شاهزاده رویاهام ( آرشام )البته از دید مامانم آماده کنم قضیه را فقط واسه یلدا سر کلاس آروم آروم تعریف کردمو اون هم از این کار استقبال کرد بعد کلاس میخواستم سریع برم خونه که کسی از پشت سر صدام زد