هنوز پام به خونه نرسیده بود که دم ساختمون ماشین آرشامو دیدم اه ...حوصله این یکیو اصلا ندارم اومدم برگردم که مامان مچمو گرفت و صدام کرد برگشتم و به مامان که دم در ورودی با لبخند نگام میکرد نگاه کردم تا حالا یاد ندارم مامان برای استقبال از من اومده باشه واقعا این کارش نوبر بود