♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
من که آواره ترین ابر بهارم بی تو
شانه ای امن ندارم که ببارم بی تو
باد می آید و دستان تو از من دورند
به زمین ریخته گل های انارم بی تو
خشکم و لخت تر از آنکه کلاغان حتی
خانه ای امن بسازند کنارم بی تو
تازه این باد فقط باد بهار است،خودت
فکر کن آخر پاییز چه دارم بی تو!
نه اناری به تنم مانده،نه برگی که مگر
به خریدار بیفتد سر و کارم بی تو
کاش آواره ترین ابر بهاری بودم
تا شبی سر به بیابان بگذارم بی تو
پایم آن قدر فرو رفته که با تیشه مگر
پا از این باغچه بیرون بگذارم بی تو
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پانته آ صفایی