♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
پدر گفت: مادرت به آسمانها رفته
عمه گفت: مادرت به یک سفر دُور و دراز رفته
خاله گفت: مادرت آن ستارهیِ پُر نورِ کنار ماه است
دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است
عمه گفت: آفرین، چه بچهیِ واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد
دختر بچه از فردای روزِ دفنِ مادرش
هر روز پدرش را وادار میکرد او را سر قبر مادرش ببرد
آن جا ابتدا خاک گور را صاف میکرد، بعد آن را آب پاشی میکرد و کمی با مادرش حرف میزد
هفتهی سوم، وقتی آب را رُوی قبر مادرش میریخت
به پدرش گفت: پس چرا مادرم ســبز نمیشود!؟
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
بازی عروس و داماد اثر بلقیس سلیمانی